#درنده_ولارینال_پارت_138

کاستار خندید :

- تو واقعا فکر کردی دنیا توی ولارینال تموم میشه ؟ پادشاه سیامات حتی بعد از ازدواج شیلا هم بهم پیشنهاد داد که یه نقشه ای بچینم تا شیلا عروس سلطنتی اونها بشه .

آیدن اخم کرد ، کاستار ادامه داد :

- اما ... تخت تو رو نشونه گذاری کرده آیدن و همه می دونیم که تخت چه قدرتهایی داره . من بهت کمک می کنم آیدن ... اما شرط دارم .

آیدن گفت :

- چه شرطی ؟

- وقتی روی تخت نشستی .. وقتی همه چیز آروم شد ... ازت می خوام کاری که میگم انجام بدی ...

آیدن چشمانش را تنگ کرد :

- چه کاری ؟

- تو مُردی آیدن ... تبدیل شدی ... نمی تونی شیلا رو صاحب فرزند کنی ... می خوام وقتش که برسه ، نوه های من ... از خون و رگ و ریشه اون باشن .

آیدن مسیر نگاه کاستار را دنبال کرد که به بریان ختم می شد . نیکان و ملیساندرا با چشمانی گرد به کاستار نگاه می کردند . بریان با عصبانیت از جا برخاست . ذهن آیدن مملو از صدای فریادی شده بود که می گفت :

- من اینکارو نمی کنم . محاله که قبول کنم .

آیدن مچ دست بریان را گرفت و گفت :

- بشین کنار من بریان .

بریان سکوت کرد اما ذهن ایدن پر از صدای اعتراض او بود . آیدن پاسخ داد :

- این خواسته نیاز به این داره که یه مقدار بیشتر فکر کنیم .

romangram.com | @romangram_com