#درنده_ولارینال_پارت_137
آیدن جرعه ای از نوشیدنی اش را سر کشید و گفت :
- البته .. وگرنه من هم مثل بریان هیچ علاقه ای به اون تخت و تاج ندارم .
کاستار از جا برخاست و کنار پنجره ایستاد :
- اما طالع بین های من می گفتن ، تخت بهت علاقه نشون داده ... اونا می گفتن عطش تخت دوباره آغاز شده ... سی ساله که دارن اینو می گن .
آیدن گفت :
- بهم کمک کنین ... تا تخت رو تصاحب کنم ... زمستون تموم میشه . شیلا ملکه ولارینال میشه و اتحاد دو خواهر یک بار دیگه اتفاق می افته .
- آیدن .. من باید یه کم درباره صحت حرفات تحقیق کنم .. باید بهم فرصت بدی ... یه مقدار زمان برای پی برد به حقیقت برای من کافیه و امیدوارم اونقدر صبر داشته باشی .
- حتما ... من هیچ چیز جز حقیقت بهتون نگفتم .
- اما .. ادامه بحثمون سر اینه که اگه حرفات حقیقت داشت ...
- قسم می خورم که چیزی جز حقیقتی که می دونستم نگفتم .
کاستار پرسید :
- باشه فعلا حرفات رو می پزیرم اما تو گفتی تبدیل شدی و معنیش اینه که تو دیگه زنده نیستی آیدن . ملکه بودن شیلا به چه کاری میاد وقتی نتونه شاهزاده های کوچیک و وارث مشترک برای ما به دنیا بیاره ؟
آیدن به کاستار نگاه کرد ، خلع سلاح شده بود . کاستار ادامه داد :
- من به تنهایی هم می تونم شیلا رو نجات بدم . من شیلارو برمی گردونم خونه ... و آدریان همچنان شاه می مونه ... دلیلی نداره به خاطر تو تلفات بدم .
- اون وقت دیگه شیلا ملکه نمیشه .
romangram.com | @romangram_com