#درنده_ولارینال_پارت_129
آدریان هم ار جایش بلند شد و با صدایی سرد و مغرور پاسخ داد :
- نه .
شیلا سنجاق موهایش را گشود و آن را رها کرد و تاب داد :
- نه .. نمی تونم ... نمی تونم مردی رو بکشم که ذهن رو سحر کرده ... و قلبم رو .
آدریان چند قدم به او نزدیک شد و گفت :
- تو می دونی من چیم ؟
شیلا سکوت کرد و برق سرخ چشم ادریان خیره ماند . آدریان ادامه داد :
- من یه هیولام . می دونی این یعنی چی ؟
شیلا با سر پاسخ منفی داد ، آدریان جواب پرسش خودش را داد :
- یعنی احساسات من مرده شیلا .. من خیلی وقته که دیگه زنده نیستم .
شیلا با صدای ریزی گفت :
- شاید اگه زنده بودی .. دوستت نداشتم . من با خودم کلنجار رفتم ... چند هفته اس که دارم با خودم می جنگم اما بعد از اون روز بارونی ...
آدریان حرفهای شیلا را قطع کرد و بازو هایش را فشرد . شیلا گفت :
- شاید دیگه به شمع نیاز نباشه .
آدریان لبخند بی روحی زد :
romangram.com | @romangram_com