#درنده_ولارینال_پارت_122

- این خیلی بلنده .

روهان اخم کرد و پاسخ داد :

- بهم اعتماد کنین .

ملیساندرا با تردید به روهان نگاه کرد . روهان بی تابانه گفت :

- اونجوری نگام نکن ملیساندرا . خواهش می کنم .

قبل از هر واکنشی از سوی ملیساندرا او را در آغوش گرفت و ادامه داد :

- چون دلم بیشتر برات تنگ میشه .

آیدن برای همه دست تکان داد . چشمانش را بست و پایین پرید .

آفتاب تند صبحگاهی چشمش را می زد . درست وسط گلزار سفید رنگ فرود آمده بودند . چشمانش به شدت می سوخت . زیر لب غر و لند کرد :

- دیگه داشت یادم می رفت آفتاب چه شکلیه ... و همینطور یادم رفته بود چقدر آزار دهنده اس .

بریان روی اسبش پرید و گفت :

- حسش می کنی آیدن ؟

- چیو ؟

- سبکی دنیای انسانها رو ... تازگی طبیعت بدون سایه سنگین جادو .

ملیساندرا اما پاسخ داد :

- این حس فوق العاده اس .

romangram.com | @romangram_com