#درنده_ولارینال_پارت_117


آیدن اخم کرد و پاسخ داد :

- برای اینکه من دامادشم ... شیلا همسر قانونی و رسمی منه . اون باید از خداش باشه من پادشاهی رو به دست بیارم و دخترش ملکه بشه .

رز لبخند تمسخر آمیزی به ملیساندرا زد و گفت :

- یعنی نمی دونستی ؟

ملیساندرا نگاه سرزنشگرش را نثار بریان کرد و گفت :

- چرا بهم نگفتی ؟

بریان ابرویی بالا انداخت :

- گفتنش تاثیر خاصی نداشت . فقط از واکنشت می ترسیدم .

آیدن گفت :

- کافیه ... جای این بحث ها نیست . من تصمیمم رو گرفتم ... می خوام خودم به دیدن کاستار برم... ظاهرا هنوز چیزی درباره دخترش نمی دونه و همینطور چیزی درباره نحوه تموم شدن زمستون . من می خوام باهاش مذاکره کنم .

الویس خیلی ناگهانی گفت :

- همه اینا درست اما چجوری میشه رفت اونجا ... تمام راه های ولارینال به اونجا به شدت محافظت شده اس . همه ورود و خروج ها کنترل میشه .

بریان پاسخ داد :

- فکر کنم برای این هم یه راه حلی داشته باشم .

روهان چشمانش را تنگ کرد :


romangram.com | @romangram_com