#درنده_ولارینال_پارت_116
- من نمی خوام ... واقعا نمی خوام .
- می دونم آیدن ... می دونم که نمی خوای اما چیزی نیست که تو بخوای انتخابش کنی ... تو انتخاب شدی پس براش بجنگ .
آیدن با استیصال به بریان نگاه کرد و پاسخ داد :
- می جنگم .. نه برای تخت .. نه برای قدرت .. می جنگم برای شیلا ... یعنی به خاطر شیلا .. که بتونه برگرده به جایی که بهش تعلق داشت .
حدود یک ساعت طول کشید تا گروه مشاوره اش در غار جمع شوند . آخرین نفر الویس بود که با عجله خود را کنار آتش رساند . رز با دیدن الویس پوزخندی زد و زیر لب گفت :
- بهش نگفته بودی الان وقت مناسبی نیست ؟
الویس زیر چشمی رز را بر انداز کرد . لبخند خریدارانه ای زد و گفت :
- اون مثل تو وقت شناس نبود رز .
رز چشمانش را تنگ کرد و آهسته نگاهش را از الویس برداشت . آیدن سرفه ای کرد و گفت :
- نمی خوام حاشیه برم ... اما .. یه مدته که یه چیزی ذهنم رو به خودش مشغول کرده و امروز بالاخره دربارش به نتیجه رسیدم .
افراد حاضر در نشست را از نظر گذراند و ادامه داد :
- من می خوام به سالاریال برم . ما به کمک کاستار نیاز داریم . سالاریال یه سرزمین غنی از همه منابعه ... با حمایت اون میشه راحت به ولارینال سرمازده غالب شد .
ملیساندرا پرسید :
- اون وقت چرا اون باید به ما کمک کنه ؟
- دخترش اسیر قصر آدریانه .
- می دونم ... اما خودش می تونه دخترش رو پس بگیره .. دلیلی برای حمایت از ما وجود نداره .
romangram.com | @romangram_com