#درنده_ولارینال_پارت_10
- به مرور بهتر میشی آیدن . اما فکر کنم اغلب مجبوری از وسایل کمکی استفاده کنی .
- وسیله کمکی ؟
آدریان به سمت در رفت و ان را گشود . پشت در یک صندلی چرخدار چوبی با چرخهای فولادین و سنگ کاری شده قرار داشت . آیدن با انزجار به صندلی نگاه کرد و پرسید :
- من تا کی اینجوری می مونم ؟
آدریان صندلی را وارد اتاق کرد و پاسخ داد :
- تا وقتی که لازم باشه .
آیدن سکوت کرد و با حالتی نزار به صندلی نگاه کرد . آدریان با اشتیاق چندین خدمه را به اتاق فراخواند و رو به آیدن ادامه داد :
- سعی کن با شرایط کنار بیای آیدن .
آیدن با لحن رنجوری گفت :
- چرا باهام صادقانه حرف نمی زنی ؟
آدریان با نگرانی و اندک ترحمی به آیدن نگریست و بی انکه حرفی زند از اتاق خارج شد و آیدن شنید که به نگهبان می گفت :
- تا قبل از شام باید توی تالار سلطنتی باشه .
آیدن با بی حوصلگی خودش را به دست خدمه سپرد که شروع به شست و شوی بدن و سرش کرده بودند . دو نفر هم لباسهای ابریشمی قهوه ای رنگی را مرتب می کردند و نگین های زمردینش را جا می زدند . آیدن حتی نای این را نداشت که خودش را اندکی تکان دهد تا کار خدمه تسریع شود . بنابراین به سقف خیره شد و اجازه داد چهار تن دیگر اختیار دست و پاهایش را بر عهده بگیرند . به نظر مسخره می آمد . تا همین دیروز قدرتمند ترین موجودی شناخته شده محسوب می شد و این همه نیرو و توان عاصی اش کرده بود و امروز آن چنان نزار و سست بود که حتی نمی توانست انگشت کوچکش را تکان بدهد .
خدمه موهای سرش را اصلاح کردند اما نه کوتاه . شاید به نظرشان موهای نیمه بلند مناسب نیم تاج ظریف ولایت عهدی می آمد .جام کوچکی از خون تکشاخ را به آیدن خوراندند و سپس آیدن را به سختی از جا بلند کردند . آیدن سعی کرد روی پاهایش بایستداما به محض اینکه خدمه دستش را رها کردند ، روی زمین افتاد . دستانش به شدت می لرزید . یکی از خدمتکار ها گفت :
- ما رو ببخشین سرورم .
آیدن اما اهمیت نداد . تقصیر هیچ کس نبود جز خودش . این او بود که عصاره عجیب آدریان را بدون اینکه تردید کند سر کشیده بود ، به امید اینکه یا بمیرد و یا از زندان خلاص شود اما حالا هر ثانیه هزار بار آرزو می کرد به همان سلول نفرت انگیز برگردد و روی دیوار ها خط بکشد حتی شده تشنه و خشمگین .
romangram.com | @romangram_com