#در_تمنای_توام_پارت_94
شهین خندید و گفت:بعد از عقد فرزانه باید باهامون بیای ارومیه.
-چشم حتما تو فکرش بودم.
شهین پرسید:مراسم فرزانه چطوره؟ راستی کدوم یکی از پسرای کرامت نامزدشه؟
-کوچیکه عمه بهنام،مراسم تو باغ ابریشمه.شب جمعه.
-میشه دو شب دیگه.خیلی خوبه!
- راستی عمه وضعیت شکیبا چطوره؟
-پا به ماهه.مراسم فرزانه که تموم بشه باید حرکت کنیم برگردیم ارومیه.
آلما سرش را تکان داد.توجه اش به دوقلوهال رفت که باز مشغول شیطنت بودند.لبخند زد بلند شد تا برود کمک زری شام را تهیبه کند.
************
نکیسا عصبی و ناراحت از اینکه مجبور شده بود برای خرید، خانوم ها را همراهی کند مرتب غر می زد.بلاخره شکوفه طاقتش تمام شد و
گفت:نکیسا بسه چرا اینقد غر می زنی؟
نکیسا اخم های گره کرده اش را جمع تر کرد و گفت:مامان آخه چرا من باید باهاتون بیام؟
شهین لبخندی زد و گفت:نکیسا جان چقد کم طاقتی؟ بلاخره قراره یه روز با همسرت مدام بیای خرید.به اونم قراره همون قد غر بزنی؟
نکیسا با تمسخر گفت:من قصد ازدواج ندارم.
آلما زیر چشمی نگاهش کرد.نمی دانست چرا با این حرف دلش گرفت.آهی کشید و به سمت مغازه ایی که بیشتر لباسهایش اسپرت بود
رفت.از دیدن شلوارک لی که ساقش کوتاه و چسپان بود و زنجیری به آن آویزان بود لبخندی زد و رو به زن دایی و عمه اش گفت:این شلوارک
به نظرتون چطوره؟
هر سه توجه شان به شلوارک جلب شد.شهین و شکوفه شلوارک را پسندیدند.اما نکیسا به آرامی کنار آلما قرار گرفت و گفت:این بدرد نمی خوره کوتاهه.
آلما با حاضرجوابی گفت:به تو چه؟ من می خوام بپوشم نه تو!
نکیسا نگاهش کرد.می دانست اگر لج کند آلما بیشتر مخالفت می کند.پس خود را بیخیال نشان داد و گفت:
-هر کاری دوس داری بکن،این یه پیشنهاد دوستانه بود.
آلما لجش گرفت.از اینکه در نهایت توجه ناگهان بی تفاوت می شد عصبانی شد.با حرص گفت:
-پیشنهادت رو برا خودت نگهدار.
نکیسا لبخندی حرص درآور روی لب نهاد و از او فاصله گرفت.شهین گفت:عمه نمی خوای بری داخل امتحانش کنی؟
آلما نگاهی به نکیسا که بی خیال مشغول دید زدن مغازه ها بود کرد و به آرامی گفت:نه بریم،به نظرم اونقدا جالب نیست.
نکیسا صدایش را شنید. برگشت جوری که کسی او را نبیند خندید.چقدر احساس شادمانی زیبایی داشت که آلما به حرفش گوش داده
است...چند دقیقه بعد در حالی که چشمانش از خوشحالی برق می زد با آنها همراه شد.بلاخره هم بعد از کلی گشتن شهین و شکوفه کت
و دامن گرفتند و آلما با دخالت های گاه و بی گاه نکیسا لباس شب بلندی گرفت که می شد گفت پوشیده بود.فقط آستین هایبش سه ربع
بود.اما در عین پوشیدگی بسیار زیبا بود که او را مانند ملکه ها می کرد...
romangram.com | @romangram_com