#در_تمنای_توام_پارت_9


آلما دستی به صورتش کشید و گفت:

-همه ی آرزوم داشتن نکیساس حالا که یه قدم مونده بهش برسم می ترسم ،تمام ترسم به خاطر پس زدنشه.اگه پسم زد چی؟

بیتا دستش را گرفت و گفت:

-بیا امیدوار باشیم ،ازت خواستگاری شده اونم برای پسری که تو دوسش داری پس جواب مثبت بده بقیه شو بسپار دست خدا.

-حق با توئه باید امیدوار باشم.

-پس بخند که دیگه داریم شوورت میدیم رفت دیگه داشتی می ترشیدی.

آلما خندید و گفت:دیونه،نه اینکه تو ترشی نشدی خوبه هم سن هستیما.

-بی تربیت کجا هم سنیم؟من دو ماه از تو کوچیکترما.

-اوه همچین میگه 2 ماه انگار2 ساله.

-باشه اینقد ور نزن بپر بریم ببینیم این زری جونتون اینا ناهار چی گذاشته خیلی گشنمه.

-پاشو برو خونتون ناهار نداریم.

-خجالت بکش اینقد فسفر سوزوندم اونوقت یه ناهارم نمی دی ای خسیس گدا.

آلما بلند شد دست بیتا را گرفت و گفت:بیا بریم فک کنم باقالی پلو با ماهی گداشته واسه ناهار.

-شازده تونم میاد؟

-فکر نکنم الان اداره اس،معمولا برا ناهارا خونه نمیاد.

-بهتر ببخشید آلما جون،می دونم قراره شوهرت بشه اما خیلی ترسناکه.

-ترسناک نه فقط جذبه داره.

-اوه جذبه اش منو کشته.

از اتاق خارج شدند شکوفه که داشت از پله ها بالا می آمد با دیدنشان گفت:

-داشتم می یومدم برا ناهار صداتون کنم.

بیتا گفت:شکوفه جون معده مون داشت به غلت کردن می افتاد گفتم بپریم بیایم تا پس نیفتادیم.

شکوفه خندید و گفت:پس عجله کنین تا سرد نشده.

نکیسا نبود و بیتا با خیال راحت ناهارش را خورد و ساعتی بعد خداحافظی کرد و رفت.

*******

فصل سوم

با دلهره در زد صدای شکوفه را شنید آرام در را باز کرد و داخل شد شکوفه مشغول مرتب کردن تخت 2 نفره ی خود و ساسان بود با دیدن آلما لبخند زد و

گفت :بیا دخترم

آلما روی مبل درون اتاق نشست، شکوفه روبه رویش نشست و گفت:

-خب دخترم فکراتو کردی؟ نظرت چیه؟

romangram.com | @romangram_com