#در_تمنای_توام_پارت_10
آلما نفس عمیقی کشید و گفت:من فکرامو کردم......جوابم مثبته.
شکوفه ناگهان کلی کشید و محکم آلما را در آ*غ*و*ش کشید و گفت:تو عروس خوشگل منی.
آلما خندید و گفت:زن دایی خفه شدم.
شکوفه او را از خود جدا کرد و گفت:از خوشحالیه زیاده، باید به ساسان و نکیسا هم خبر بدم.
فورا گوشی را برداشت و به ساسان زنگ زد و جواب مثبت آلما را خبر داد.همین که قطع کرد به نکیسا هم خبر داد و رو به آلما گفت:امشب باید در مورد
نامزدی شما برنامه ریزی کنیم.
آلما صورت شکوفه را ب*و*سید و گفت:زن دایی من کلاس دارم با اجازه تون من میرم.
-برو دخترم،مواظب خودت باش.
آلما که از در خارج شد از سر خوشی جیغ خفه ای کشید و با هیجانی بالا به دانشگاه رفت.
********
ساسان لبخندی زد، دستانش را بهم کوبید و گفت:حالا که هر دو برای این ازدواج راضی هستین....
نکیسا تلخ ترین نگاهش را به چشمان ساسان ریخت و پوزخندی زد، ساسان ادامه داد:
-باید زودتر نامزدی رو برگزار کنیم اما مراسم عقد رو می زاریم بعد از اینکه دختر گلم امتحانات ترمشو داد اونوقت یه جشن مفصل میگیریم ،هفته دیگه یک
شنبه عید غدیره،به نظر من بهترین روز برای نامزدی شماست، نظر شما چیه؟
نکیسا تلخ گفت:نظر شما مهمه.
شکوفه با مهربانی دست نکیسا را فشرد .ساسان رو به آلما گفت:
-نظر تو چیه دخترم؟
آلما نگاهی به چهره سرد نکیسا که حالا بشدت تلخ و عب*و*س شده بود انداخت و گفت:
-من نظری ندارم.
ساسان گفت:خیلی خب پس همون یک شنبه رو برای نامزدی می زاریم.
شکوفه گفت:پس باید لیست مهمونا رو بنویسیم،فردا به همشون باید زنگ بزنم دعوتشون کنیم.
ساسان خندید و گفت:خانم کلی کار داری این که کوچیکترینشه.
نکیسا فورا گفت:رو من حساب نکنید داریم رو یه پرونده مهم کار می کنیم بهم مرخصی نمی دن.
ساسان با اخم گفت:این یه هفته کارو تعطیل کن.
-نمی تونم گفتم که بهم مرخصی نمیدن.
شکوفه با مهربانی گفت:سعیتو کن پسرم، بلاخره این نامزدی توئه، باید با آلما باشی که بخواید برید خرید و دنبال کارای دیگه!
آلما کنجکاوانه به نکیسا نگریست که نکیسا گفت:سعی می کنم عصرا خونه باشم.
آلما نفس راحتی کشید که ساسان گفت:عروس خانم برامون چای نمیاری؟
آلما نیش خندی زد و گفت:چشم دایی جون
romangram.com | @romangram_com