#در_تمنای_توام_پارت_7
شکوفه در را باز کرد و داخل شد آلما پشت کامپیرترش نشسته بود و تند تند چیزی تایپ می کرد.با دیدن شکوفه دست از صفحه کلید کشید و با لبخند
گفت:
-به زن دایی جون.گفتم یهو چرا اتاقم نورانی شد بگو واسه چی بوده؟
شکوفه لبخندی زد و روی تخت نشست و گفت:
-بیا بشین کنارم باهات حرف دارم
آلما بلند شد و کنار شکوفه نشست و گفت:
-من سراپاگوشم زن دایی
شکوفه دست آلما را در دست گرفت و مهربان گفت:
-تو دخترمی آلما ،آرزومه خوشبختیه تو رو ببینم .دلم می خواد در مورد موضوعی که می خوام بگم خوب فکراتو کنی بعد جوابمو بدی.
آلما کنجکاوانه به شکوفه نگریست و گفت:بفرمایین زن دایی
-اومدم تو رو برای نکیسا خواستگاری کنم
آلما ناباورانه به شکوفه نگریست .یعنی این اوج خوشبختی بود؟!....
شکوفه ادامه داد:حق انتخاب با توئه.می تونی قبول کنی می تونی ردش کنی.هیچ اجباری نیست .می دونم این خواستگاری یکم غیر معموله اما خب چاره ای نبود.
بهش فکر کن ببین می تونی نکیسا رو به عنوان شریک زندگیت انتخاب کنی؟
آلما با شرم گفت:غافلگیر شدم
شکوفه لبخد زد و گفت:اوه چه شرمی هم دره عروس خوشگلمون
پیشانی او را ب*و*سید.دستی به صورت سفیدش کشید و گفت:
-باعث افتخارمه که دخترم عروسم بشه.اما عزیزم پای یک عمر زندگی در میونه پس باید فکر کنی که نکیسا همونیه که می خوای؟
آلما با شرم سرش را پایین انداخت و گفت:نمی دونم چی بگم؟
-قربون دختر گلم برم،الان هیچی اما فکراتو بکن تا فردا بهم بگو این مدت کافیه؟
آلما با خودش فکر کرد که وقت زیادی هم هست کاش خجالت نمی کشید می توانست همان موقع جواب مثبت بدهد.
شکوفه نگاهش به چهره سرخ دختر جوان افتاد که آلما گفت:
-من فردا بهتون میگم.
شکوفه لبخند زد و گفت:همه ی جوانب رو بسنج دخترم،تو گل منو ساسانی،پس درست فکر کن.
آلما سرش را تکن داد و گفت:چشم
شکوفه دست او را فشرد و از اتاق خارج شد.آلما همین که مطمئن شد شکوفه در اتاق را بسته بالشش را برداشت جلوی دهانش گرفت و تا توانست از
خوشحالی جیغ کشید.همین که هیجانش را تخلیه کرد گوشیش را برداشت و شماره بیتا را گرفت.تماس که وصل شد بدون آنکه حتی سلام کند گفت:
romangram.com | @romangram_com