#در_تمنای_توام_پارت_68


-مادر زنت خیلی دوست داره زری داره ناهار می کشه.

کیان چشمکی زد و گفت:پس به موقع اومدم منم که حسابی گشنه.

آلما به طرفش رفت با او دست داد.کیان گفت:دختره ی بی معرفت دلمون تنگ شد کجایی؟

-زیر سایه شما تو آفتاب.الان که اینجام.بده دلتو تا بکشم گشاد بشه.

کیان آرام به سرش زد و با لبخند گفت:دیوونه 2 روز نبودی خل شدی.

آلما خندید بعد انگار ناگهان به یاد سیما افتاد برگشت و گفت:سیما جان بیا جلو.

سیما چند قدمی برداشت و روبروی آنها ایستاد.آلما آنها را به هم معرفی کرد و گفت:

-حالا مهمونای عزیزم بریم غذا بخوریم که من پس افتادم

هر سه داخل شدند که کیان گفت:عمو و زن عمو کجان؟

-رفتن خونه آقای کریمی،دوست دایی دعوتشون کرده بود من بیتا اومد نرفتم.

آلما از آنها جدا شد و به آشپزخانه رفت.بشقابی اضافه برای کیان نهاد و آنها را صدا زد.ناهار در میان شوخی و خنده

های کیان گذشت.بعد از ناهار هر سه به سالن برگشتند.آلما پرسید:چرا شقایق نیومد؟

-اونم مثل تو که بیتا اومده بود چند تا از دوستای دوره دانشجویش اومده بودن نتونست بیاد.حالا خانوم خانوما تو کی

قدم رنجه می کنی میای خونه ما؟

آلما با لبخند گفت:همین امشب چطوره؟

کیان گفت:عالیه چی بهتر از این؟!

کیان روبه سیما گفت:من تا حالا شما رو ندیده بودم.

سیما لبخند بانمکی زد و گفت:ما 2 ماهی میشه همسایه شدیم.

کیان با لبخند گفت:آخه این خانوم خانوما زیاد با کسی دوست نمیشه.غیر بیتا که نکیسا همیشه بهش میگه زبون دراز.

نام نکیسا اخم های آلما را درهم کرد.چقدر احساس دلتنگی می کرد! آهی کشید و به فکر فرو رفت.آنقدر که متوجه

سیما و کیان که چندین بار صدایش زدند نشد.یک لحظه به خود آمد و گفت:چی گفتین؟

سیما گفت:کجای دختر؟حنجره منو آقا کیان پاره شد از بس صدات کردیم.

-ببخشید حواسم نبود حالا چی شده؟

کیان گفت:پایه ای عصر منو تو سیما خانوم و شقایق بریم کنار دریا؟

آلما لبخند زد و گفت:نیکی و پرسش؟

-پس حله بزار به شقایق خبر بدم نره مطب.

همان موقع گوشی را برداشت بعد از مختصر حرف زدن لبخند زد و گفت:اینم از شقایق.

سیما با خوشحالی گفت:عالی شد.دلم لک زده بود دسته جمعی برم دریا.

کیان دستانش را بهم کوبید و گفت:پس پاشید وسایلو آماده کنین.

romangram.com | @romangram_com