#در_تمنای_توام_پارت_51
آلما سرش را تکان داد و گفت:بیا بریم یه چیزی بخوریم مردم از گشنگی.
به بقیه پیوستند و شامشان را در میان حرفهای بزرگتر ها خوردند.هر چند در تمام مدت سیما یک لحظه هم از نکیسا غافل نشد.و نکیسا خسته از اینکه زیر
نظر است و آلما اخمو فقط شامش را خورد.خانواده کریمی تا ساعتی بعد از شام ماندند و رفتند.ساسان با لبخند گفت:واقعا خانواده خوبی بودن.من از
همنشینی با اردلان (آقای کریمی) ل*ذ*ت بردم.
شکوفه گفت:آره همسایه خوبی نصیبمون شده.
ساسان رو به آلما گفت:انگار دوست خوبی هم نصیب تو شده؟
آلما سرش را تکان داد و گفت:آره،سیما دختر خودمونیه.زود صمیمی میشه.آدم احساس راحتی می کنه باهاش.
شکوفه رو نکیسا گفت:نظر تو چیه؟نکیسا همانطور که با کنترل تلویزیون شبکه ها را بالا و پایین می کرد،با فکر به سیما که با نگاه های خیره اش اذیتش
کرده بود گفت:خانواده بدی نیستن
پوزخندی روی لبهای آلما نشست.ساسان نگاهی به ساعت انداخت و گفت:دیگه وقت خوابه.خانوم تو نمیای؟
شکوفه گفت:چرا امروز خیلی خسته شدم.
هر دو با هم بلند شدند و به سمت اتاق خوابشان رفتند.آلما که تنهایی با نکیسا را دوست نداشت بلند شد که صدای تحکیم آمیز نکیسا او را میخکوب
کرد:بشین کارت دارم.
آلما متعجب و کمی خشن گفت:من با تو کاری ندارم.
نکیسا به سویش برگشت.اخم هایش درهم بود .گفت:چته؟
آلما نشست متعجب تر پرسید:چی؟! منظورتو نمی فهمم.
نکیسا چشم هایش را باریک کرد و گفت:این همه سردی،کم محلی و خشم برای چیه؟ها؟
پوزخندی روی لبهای آلما نشست و گفت:یعنی توقع چیز دیگه ایی ازم داری؟
-نه اما این رفتارت اذیتم می کنه.
آلما بی تفاوت شانه ایی بالا انداخت و گفت :این مشکل توئه.یه روزی تو هم این رفتارو با من داشتی،من اعتراض کردم؟
-داری تلافی می کنی؟
-ابدا،فقط من تغییر کردم باید سعی کنی تغییر منو ببینی
نکیسا با تمسخر گفت:تو به توهین های بارزت میگی تغییر؟
آلما متعجب پرسید:توهین؟! من چه توهینی بهت کردم؟
-قبلا مودب تر بودی قبلا سلام می کردی.
-نه که تو قبلا زورت نمی یومد یه جواب سلام ناقابل بدی.
-بس کن آلما.بهتر سعی نکنی منو عصبی کنی.
-بیخیال پسر دایی.من همینم که هستم.تازه باید خوشحال باشی که من دیگه مثل کنه بهت نمی چسبم.خودت بهم گفتی که مثل کنه بهت چسبیدم.حالا
شاد باش از شرم راحت شدی.
romangram.com | @romangram_com