#در_تمنای_توام_پارت_50


خواب بود چندین نوع گلدان کاکتوس خودنمایی می کرد.روبروی تخت میز آرایش و آینه نهاده بود که روی آن انواع ادکلن،اسپری و وسایل آرایش چشمک می

زد.کنج دیگر اتاق قفسه ی کوچکی از کتابهای آلما بود که معلوم بود بیشتر کتابهای درسی اوست.کنار قفسه کمد لباسهایش بود.بالای کمد چندین

عروسک کوچک و بزرگ نهاده بود.دو ظرف تخت دو فایل کوچک نهاده بود.روی یکی آباژور و چند چیز تزیینی کوچک و روی دیگری ساعت رو میزی به شکل دو

قلب پیوند خورده و چند شاخه گل نهاده بود.

سیما رو به آلما گفت:عجب جایی ساختی برا خودت،چقد قشنگه!

-ممنون،از سر بی حوصلگی گاهی یه چیزایی بهش اضافه می کنم

-چی میگی دختر خیلی خوشگلو و محشره.اگه من یه اتاق مثه اینجا داشتم اصلا از اتاقم بیرون نمی رفتم.

آلما روی تخت نشست و گفت:بیا بشین

سیما روی صندلی میز آرایش نشست که آلما گفت:کاش می تونستم مثل تو شاد و پر جنب و جوش باشم

سیما لبخندش را خورد و گفت:چرا؟مگه مشکلی هست؟

آلما سرش را تکان داد و گفت:نه،اصلا.تو رو دیدم حس کردم با یه آدم شاد فاصله دارم.

-ما می تونیم دوست باشیم مگه نه؟

آلما سخاوتنمدانه لبخند زد و گفت:البته.

سیما بلند شد و کنارش نشست و گفت:پس اگه اینجوریه من تورو مثل خودم می کنم.هر روز میام پیشت.حالا که من به عنوان دوستتم اصلا و ابدا نمی

تونی از دیدنت جلوگیری کنی.

آلما خندید و گفت:دختره ی دیوونه

سیما هم خندید و گفت:کجاشو دیدی؟

هر دو بعد اینکه ساعتی باهم صحبت کردند.صدای در توجه هر دو را جلب کرد.آلما با صدای آرامی گفت:بفرماین

در باز شد و قامت نکیسا در چهارچوب قرار گرفت.آلما به سردی گفت:بله

سیما متعجب از رفتار آلما به آن دو نگریست.نکیسا بی توجه به سیما به آلما نگاه کرد و گفت:

-مامان گفت بیام صداتون کنم برای شام.

آلما سرش را تکان داد و گفت:باشه میایم

نکیسا با اینکه از سردی و بی توجهی آلما جلوی سیما ناراحت شده بود اما به روی خود نیاورد و از اتاق بیرون رفت.سیما متعجب پرسید:شما با هم مشکلی

دارین؟

آلما برای آنکه سیما را حساس نکند و اینکه علاقه ایی نداشت کسی از ماجرایشان باخبر شود گفت:

-نه.اصلا.اینجوری نشون میدیم؟

-آره.یه لحظه فکر کردم مشکلی دارین.





romangram.com | @romangram_com