#در_تمنای_توام_پارت_46


-ا بیتا برو بمیر حیف من که احساسات خرج تو کنم.

-خب نکن.دیوونه ای دیگه.

آلما ضربه ایی به بازویش زد و گفت:پاشو بریم سر کلاس جا خوش کردیا.

بیتا همین که بلند شد از دیدن سام ابرویی بالا انداخت و با شیطنت لبخند زد.آلما از دیدن سام حالتی بی تفاوت به چهره اش داد.سام با خوشرویی با دو

دختر سلام و احوالپرسی کرد و مشغول صحبت با آلما شد.بیتا با انگشت اشاره به پهلوی آلما زد و با لبخند آن دو را ترک کرد.سام نیز از فرصت استفاده کرد و

تا رسیدن به کلاس در مورد هر موضوعی با او حرف زد.

***********

آلما با شوق صورت شکوفه را ب*و*سید و گفت:یه خبر توپ دارم زن دایی.

شکوفه پرتقالی برداشت و گفت:بشین ببینم چه خبری داری؟

آلما روبروی شکوفه روی مبل تکی نشست و گفت:بیتا هم پرید.قراره قبل عید عقد کنه.از فردا هم با نامزدش میرن خرید که من سرجهازیم دیگه باهاشون

میرم.

-چه خبر خوبی! بیتا دختر خوبیه مطمئنم انتخاب خوبیم کرده.

-آره روزبه خیلی پسر متین و موقریه.یه بار دیدمش واقعا به بیتا میاد.

-خداروشکر.خوشبخت بشن....آلما؟

-جانم زن دایی

شکوفه به چهره شاد او نگریست و گفت:می دونم خیلی گذشته اما می خوام بدونم خوشحالی؟

آلما با درک منظور شکوفه چهره اش سرد و گرفته شد و گفت:خوشحال نیستم اما ناراحتم نیستم.

-یعنی می تونی یه زمانی نکیسا رو ببخشی؟

-کاری نکرده که ببخشمش.

-تو دل بزرگی داری آلما!

-بزرگ بود زن دایی اما الان خیلی کوچیک شده، خیلی.





شکوفه غم نگاه آلما را درک کرد.به سویش خم شد دست او را در دستان گرم خود گرفت و گفت:

-تو و نکیسا بچه های منید.دلم نمی خواد هرگز ناراحت ببینمتون.

آلما لبخندی از سر اجبار زد و گفت:خیالتون راحت من ناراحت نیستم.

شکوفه زیر لب گفت:خدا کنه.

اما خیلی زود برای آنکه جو عوض شود لبخند پرنشاطی زد و گفت:همسایه های جدیدمونو دیدی؟

-نه کی هستن؟

romangram.com | @romangram_com