#در_تمنای_توام_پارت_191


واقعا بر غرورش پیروز شده بود.با آرامی گفت:بیدار بودی؟

بدون آنکه سعی کند دستان آلما را دور گردنش باز کند دست انداخت دور کمرش او را بلند کرد و روی پای خود نشاند.چقدر محتاج این دختر زیبا بود.آلما سفت

به نکیسا چسپید و گفت:بمون، نمی خوام بری...دلشوره دارم.

نکیسا پشت کمرش را نوازش کرد و گفت:من کی برات مهم شدم؟ نگران نباش اینم یه ماموریت مثله بقیه!

آلما با بغضی که آزارش می داد گفت:اگه مثله همیشه بود اینقد دلم شور نمی زد.

نکیسا صورتش را درون موهای آلما فرو برد.نفس عمیقی کشید و زیر گوشش گفت:

-برات مهم نباشه مثله همیشه!

قطره اشکی سمج از چشمش به پایین سر خورد.دستش را در موهای نکیسا فرو برد و گفت:

-نمی تونم.همیشه برام مهم بوده.

نکیسا با لجاجت گفت:نه نیست و گر نه....





آلما به گریه افتاده بود.نکیسا متعجب نگاهش کرد و گفت:گریه می کنی؟!چرا؟

آلما محکم ب*غ*لش کرد و گفت:نرو خواهش می کنم.اتفاقی برات بیفته میمیرم.

نکیسا متعجب از حرف های آلما گفت:تو که بهم گفتی نه پس چرا نگرانمی؟

آلما صورتش را به گونه ی نکیسا چسپاند و گفت:غرورمو شکستی، داغونم کردی....فقط خواستم تلافی کنم.

نکیسای مغرور لبخندی زد و گفت:تلافیت جواب داد خانوم زیبا....بلاخره بر غرورم پیروز شدی!

آلما در میان گریه لبخند زد و گفت:حقت بود.نه اینکه تو کم منو اذیت کردی...

نکیسا لبخند زد و گفت:مثله اینکه من محکومم...مثله اینکه تو چند روز پیش منو ناامید کردیا....

آلما نفس عمیقی کشید.اشک هایش را پاک کرد.

صورتش را در گودی گردن نکیسا گذاشت و گفت:نمی شه نری؟

نکیسا لبخند زد و گفت:دختر خوب مجبورم دل بخواهی که نیست.

آلما کمی از او فاصله گرفت و گفت:چقد طول می کشه؟

- تا فردا عصر خونه ام.

-کی می خوای بری؟

-ساعت 5 صبح میان دنبالم.

نکیسا نفس عمیقی کشید و گفت:جواب من هنوز همونه؟

آلما با خجالت گفت:نه.

نکیسا متعجب گفت:دقیقا منظورت از نه چیه؟!

romangram.com | @romangram_com