#در_تمنای_توام_پارت_19


بلند شد از کابینت چاقوی دیگری برداشت به دست شقایق داد و گفت:بفرما خانم.

شقایق خندید و مشغول شد.آلما پرسید :مطب چطوره دکتر جون؟

شقایق آهی کشی و گفت:شلوغ،اصلا وقت استراحت ندارم.همین امروزم به زور به خودم مرخصی دادم.گاهی انقد خسته میشم که قات میزنم.

-دکتر شدی واسه همین چیزا اما کلک خوب پول درمیاریا.

-آره درآمدش خوبه اگه خستگیشو نادیده بگیریم.فعلا دارم پول جمع می کنم یه آپارتمان برا خودم بگیرم.

-چرا از دایی پول نمی گیری؟

-نه می خوام م*س*تقل باشم.

-ازدواج چی هنوز تو فکرش نیستی؟

-راستش دلم می خواد یه سروسامونی به زندگیم بدم اما کیس مناسب نیست.نمی خوام بخاطر خانواده پولدار یا موقعیت شغلیم بخوانم .میخوام فقط

خودمو دوس داشته باشن.

-شقلیق تو بهترینی می دونم بهترین انتخابو می کن.

شقایق لبخند رد و گفت:تو چی؟ با نکیسا خوشبختی؟





غم تمام وجود آلما را گرفت اما با لبخندی مصنوعی غمش را پوشاند و گفت:

-آره نکیسا مرد خوبیه.خیلی دوسش دارم.اون هیچی کم نمی زاره.

-خیلی خوبه.از اول می دونستم نکیسا دنبال بهترینه.آخرشم بهترینو انتخاب کرد.اخلاقای خاصی داره اما خیلی گله.اگه بدونی تو همین فامیل چند نفر براش

دندون تیز کرده بودن؟! که اون با انتخاب تو حال همشونو گرفت.

آلما در دل گفت:کاش واقعا اینجوری بود.

اما به شوخی گفت:پس من بردم.

-آره نکیسا ارزش بردن رو داره قدر همدیگه رو بدونین.

آلما سرش را تکان داد....سالاد که تمام شد به جمع پیوستند.کیان با دیدنشان گفت:

-خجالت نمی کشین مارو ول کردین رفتین؟

شقایق زبانش را درآورد و گفت:حسودیت میشه؟

کیان ادای گریه را درآورد و گفت:خب آره منم می خواستم بیام.

آلما و شقایق خندیدند.آلما پرسید :پس دایی ها کجان؟

کیان گفت:موش خوردشون دیر رسیدی.

سهیلا( همسر سامان) گفت:رفتن تو کتابخونه عزیزم

شقایق و آلما روبروی کیان نشستند که کیان گفت:آلما پاشو به این نامزد بی خاصیتت زنگ بزن حوصله ام با شما دو تا دختر سر رفت.

romangram.com | @romangram_com