#در_تمنای_توام_پارت_185


تنها بود.تنها با اتاقی خالی که شاهد بود غرور برای این مرد الان فقط و فقط دست و پا گیر بود.پس بدون ترس از شبح هایی که می توانست سایه ی آلما را پررنگ

کند گریست.گریه ی مرد چقدر تلخ بود وقتی از عشق می گریست!

اشک روی صورت تازه تیغ خورده اش روان شد.شانه هایش لرزید.بلاخره غرور این مرد شکست.آلما موفق شد به قیمت خورد کردنش!

دست هایش آویزان بدنش بود.هق هق نکرد اما بی صدایی اشکش آب کرد دل سایه ی آلمایی را که روبرویش چنبره زده بود و پا به پایش اشک می ریخت.

دستش را با بی حسی بلند کرد روی قلبش نهاد و زمزمه کرد:شکستی دل من، بلاخره تونست با گرفتن غرورم،غرورشو بالا بکشه...خوب بازی کرد دل من!

نفهمید که آلما بزرگترین زجرش جواب نه دادن بود.نفهمید همانطور که خودش شکست آلمایش هم شکست.نفهمید این نه ی نفرین شده نابودی هر دویشان

بود.دستی روی صورت خیسش کشید.زبانش را روی لب هایش کشید.شوری اشک بغضش را بیشتر کرد.هرگز نمی خواست بشکند اما بلاخره شکست.

آلمای بی حرفش مرد شد! آلمای آرامش مغرور شد! آلمای بی دست و پایش نابودگر شد! آلمای مهربانش دل شکن شد!

چقدر این دختر تغییر کرده بود و متوجه نشد.زیر لب گفت:چرا؟ من عاشقت شدم فقط چرا؟....حتی دنبال چراشم نیستم اما واقعا حقم بود؟

اشک روی گونه اش که تمامی نداشت را با پشت دست زدود و زیر لب گفت:کور خوندی اگه دست از سرت بردارم.کور خوندی اگه بزارم مال یکی دیگه غیر از من

بشی....نمی زارم با یه نه گفتن همه چیز تموم بشه، اون ب*و*سه ها فقط حق منه...بی خیالت نمی شم با اینکه غرورمو شکوندی....

نکیسا تصمیمش را گرفته بود.هرگز بی خیال محبوبش نمی شد.این نه را قبول نداشت.هر چند شکست غروری را که سالیانی برای حفظش جلوی هیچ دختری

زانو نزده بود.بلند شد.شکست را قبول نداشت.همیشه هر چه می خواست را به دست می آورد.این آلمایی سرد را هم مال خودش می کرد حتی اگر بارها جواب

این محبوب سرکش نه باشد.

صورتش را با دستانش پاک کرد.لبخندی مصنوعی روی لب آورد.این قسم خورده تصمیمش فقط آلما شده بود، آلمای سرکش و بی پروا را!

نباید کسی متوجه ضعفش می شد.پس بی خیالی طی کرد و از اتاق بیرون رفت.شکوفه جلوی در اتاقش ایستاده بود.متعجب به مادرش نگاه کرد و گفت:

-مامان شما هنوز اینجایی؟

شکوفه قطره اشکی که روی گونه اش سر خورد را با دست پاک کرد و گفت:برات بمیرم عزیز کرده ی من!

دستش را روی چشمان مرطوب نکیسا کشید و گفت:داغون شدی می دونم...اما...

نکیسا با ولع مادرش را در آ*غ*و*ش کشید و گفت:عاشقتم مامان!

شکوفه گریست و گفت:گریه کردی نه؟ پسر من عاشق شده....بلاخره دلش لرزید اما نشد....

نکیسا شکوفه را به خود فشرد و گفت:مامان اون جواب برای من اهمیتی نداره من به دستش میارم.

شکوفه از او جدا شد و گفت:تو چشماش عشق بود اما زبونش یه چیز دیگه گفت....

-اذیتش کردم مامان.خیلی آزارش دادم فقط تلافی کرد.

شکوفه اشک هایش را پاک کرد و گفت:

-همو داغون نکنین.نمی دونم قراره چی پیش بیاد اما تو این یه هفته که میریم دبی دلشو به دست بیار.من جواب منفی آلما رو به پدرت نمی گم.میگم گفته می خواد

فکر کنه.همه ی تلاشتو کن..دو تاتون فرصت عاشقی دارین با غرورتون خرابش نکنین.

نکیسا دست شکوفه را ب*و*سید و گفت:قربون دلتون برم...همه ی آرزوم این روزا شده آلما....این بار از حقم نمی گذرم.اون حق منه...

شکوفه لبخند زد و گفت:این اخلاقت به ساسان رفته..اونم همیشه وقتی فکر می کنه یه چیزی حقشه ازش نمی گذره....

romangram.com | @romangram_com