#در_تمنای_توام_پارت_175


-خوبین دکتر احسانی؟

آلما با تعجب گفت:همو می شناسین؟!

شقایق با لبخند گفت:گاهی تو بیمارستان ایشونو می بینم.

آلما آهان بلندی گفت و جا باز کرد تا آن دو هم بشینند.کیان دو قلیان چاق کرده را وسط نهاد و گفت:

-حرفیها بیان وسط.

فرشته به سوی یکی از قلیان ها دست دراز کرد که با چشم غره ی کیان خود را عقب کشید.آلما ریز ریز به آن دو خندید.بیتا آرام در گوش آلما گفت:

-چه خبر؟ آقاتون انگار این سفر دگرگونش کرده خیلی میخ توئه.

آلما با شیطنت لبخند زد و گفت:فردا که میریم انتخاب واحد برات تعریف می کنم.

-بابا گرما کجا بریم؟ تو خونه که نت هست.

-بی ذوق کیفش به کافی نت رفتنه.تو چقدر ذوق کوری آخه دختر...

بیتا شکلکی در آورد و حواسش را به گروه داد که داشتند سر اینکه چه کسی می تواند با دهانش حلقه ی دود بیشتری بیرون دهد شرط بندی می کردند.

کیان از فرصت استفاده کرد و فوری پیامی به این مضمون برای فرشته فرستاد:

-" به بهونه ی اینکه تلفنت زنگ خورده بلند شو برو طرف لنجا تا بیام.کارت دارم."

پیام که فرستاده شد.فرشته آن را خواند و بلند شد.فرزانه پرسید:

-کجا؟

-گوشیم زنگ می خوره، یاسمنه برم ببینم چی میگه؟

فرزانه سرش را تکان داد، فرشته به خواست کیان از آنها دور شد جوری که در تیررس آنها نبود.همان موقع کیان که کنار آلما نشسته بود به شانه ی آلما زد و پیام را

نشانش داد.آلما نقشه را گرفت.لبخند زد و بلند گفت:

-کیان، فرشته خیلی دور رفته برو ببین کجاس؟ شبه خطرناکه.

فرزانه گفت:نه آقا کیان من میرم.

بچه ها داستان کیان و فرشته رو داشته باشین چون قراره تو قسمت دوم رمان بریم سراغ زندگی این دو تا...اما حالا کی قسمت دوم رو بنویسم خدا داند.

آلما با اخم گفت:بزار کیان بره.شبه، رفتن یه مرد بهتره.

بعد به بازوی کیان زد و گفت:د برو دیگه منو برو بر نگاه می کنه.

کیان از خدا خواسته کفش هایش را پوشید و بلند شد و رفت.نکیسا نگاهش را به آلما دوخت و با نگاهش به او فهماند که منتظر توضیح اوست که آلما فقط لبخندی

مهمانش کرد....کیان نگاهش را چرخاند تا فرشته را روی تکه سنگی کنار یکی از لنج های بزرگ یافت.لبخند زد و پشت سرش ایستاد.دستش را روی شانه ی فرشته

نهاد که فرشته از ترس هه ی بلندی کشید و از جا جست.با دیدن کیان و لبخند اطمینان بخشش با آرامی گفت:

-ترسیدم.

کیان با اشاره به تکه سنگ گفت:بشین.

فرشته نشست، کیان کنارش روی شن های نرم ساحل نشست و گفت:

romangram.com | @romangram_com