#در_تمنای_توام_پارت_174
همه دستشان را بلند کردند غیر از آلما.کیان با لبخند ضربه ایی به کمر آلما زد و گفت:
-بچه مثبت گروه نمی کشه.
آلما زبانش را برایش درآورد و گفت:همون که فک می کنی منم خودتی.
کیان آرام در گوش آلما گفت:امشب کمکم کن می خوام حرف دلمو بهش بزنم.
آلما لبخند زد و گفت:خیالت راحت،اشاره کن بقیه اش با من!
کیان در مقابل چشمان پر از حسرت نکیسا دست در کمر آلما انداخت و بلند گفت:
-آدم آبجی داشته باشه اونم فقط آلما.
شقایق با اعتراض گفت:آدم فروش پس من چی؟
-هر کی جای خود خواهر من، آلما عزیز منه.حسودی نکن خانم.
ماهان نگاهی به شقایق ابرو در هم کشیده با لبخند گفت:
-کیان یه پا جکه، شما که بهتر می شناسینش.
شقایق به ماهان نگاه کرد.این پسر را این اواخر چندین بار دیده بود.اعتراف می کرد که بسیار جذاب و خواستنی است اما تقریبا دانسته هایش از او صفر بود.
نگاه از او گرفت که متوجه ماشین دیگری شد که کنار ماشین هایشان پارک شد.شقایق گفت:
-فک کنم بیتا هم رسید.
آلما نگاهش را به پشت سرش چرخاند.با دیدن بیتا که به همراه روزبه به سویشان می آمد با شوق بلند شد، همین که به او رسید محکم او را در آ*غ*و*ش کشید ،
بیتا هم متعاقبا او را به خود فشرد و گفت:
-خوب میری میگردی یه سراغ هم نمی گیریا...
آلما با نم اشکی که در چشمانش نشسته بود از او جدا شد ضربه آرامی به بازوی بیتا زد و گفت:
-دیوونه من هر جا هم برم دلم برا آبجیم تنگ میشه.
بیتا با علاقه صورت او را ب*و*سید و گفت:دختره ی دیوونه اشکش می خواد در بیاد.
آلما خندید.با دیدن روزبه خود را کنار کشید و گفت:
-به خدا من به سهم شما دست درازی نکردما...
روزبه با صدا خندید و گفت:بیتا یادم بمونه آلما خانم خیلی شوخ هستن.
آلما با اخم گفت:بگین آلما راحت ترم.شما هم جای برادر من!
روزبه دست روی چشمش نهاد و گفت:چشم.
آلما دستش را دراز کرد و گفت:بفرمایین بریم پیش بچه ها.
آنها به همراه آلما به سوی بقیه رفتند.همان دم آلما همگی را به هم معرفی کرد.شقایق با دیدن روزبه محترمانه بلند شد و گفت:
romangram.com | @romangram_com