#در_تمنای_توام_پارت_176


-نمی خواستم بترسونمت.به کمک آلما تونستم بیام پیشت.

فرشته که همیشه دختر شیطان و بازیگوشی بود عجیب بود که وقتی به کیان می رسید زبانش قفل می شد.با کمرویی گفت:

-میدونم.خوبه آلما هست.

کیان لبخند زد و گفت:واقعا.خیلی کمک کرده، باید براش جبران کنم.

فرشته سکوت کرد.دلیل آمدنش و این تنهایی را نمی دانست.کیان نگاهش را به دور دست دوخت و گفت:

-گفتم بیای تا باهات حرف بزنم.....رابطه ی ما چند مدته شروع شده و حالا تصمیم دارم جدیش کنم.

فرشته به سویش چرخید و گفت:می خوای چیکار کنی؟

کیان لبخند زد، به سویش چرخید و گفت:

-دارم ازت خواستگاری می کنم خوشگل خانوم.

فرشته سرخ شد.رویش را از کیان گرفت اما کیان بدون آنکه طاقت دوری نگاهش را داشته باشد دست فرشته را گرفت و گفت:

-نگام کن.

فرشته با لرزش گفت:نمی تونم.

لبخند کیان پررنگتر شد.با شیطنت گفت:قبلنا اینقد خجالتی نبودیا...

فرشته به سرعت بلند شد.دستپاچه گفت:بریم دیر شد.

کیان بلند شد.به سوی فرشته خم شد.نگاه دوخت به صورت سرخش که تاریکی این سرخی را مخفی کرده بود، دستش را بلند کرد روی صورت فرشته کشید

و گفت:همین نگاه منو به آتیش کشید حالا می دزدی از من عاشق؟

داغ شد از این عطشی که این پسر به رخش می کشید!

دستپاچگیش حکایت از قلب بی قرارش داشت.اما مگر می توانست نشوند از ذره ذره التهابی که هر دو را در آتش نیازش می سوخت؟!

فرشته نگاه از شن های کف ساحل گرفت و به نگاه کیان دوخت.کیان لبخند زد و گفت:

-جوابم چیه؟

فرشته لبخند زد و گفت:التهابی که تورو سوزونده منم سوزنده.

کیان خندید و گفت:عاشقتم به قرآن!

گفت و بی اختیار خم شد و ب*و*سه ایی روی لب های خواستنی محبوبش نهاد.فرشته خجالت زده پا به فرار نهاد.کیان به دنبالش به سرعت دوید.به او که رسید

با ولع فرشته را در آ*غ*و*ش کشید و در حالی که نفس نفس می زد گفت:

عمرا بتونی از دست من در بری.

فرشته خندید و گفت:از دست تو نمی تونم در برم اما دیگه باید بریم.اومد بودی دنبال منا!

کیان دست روی چشم نهاد و گفت:چشم خانم من.

فرشته خندید و با او همقدم شد.اما همین که به بقیه نزدیک شدند از هم جدا شدند تا کسی شک نکنند.آلما با دیدن شادی نامحسوس شان چشمکی به کیان زد.

کیان با لبخندش به او فهماند که جواب مثبت را گرفته.این جواب خیال آلما را بابت کیان راحت کرد.

romangram.com | @romangram_com