#در_تمنای_توام_پارت_167
و ساسان فکر کرد چقدر این سفر خوب بوده که ستاره های عشق در چشمان هر دو می درخشید.هر چند سایه ی تردیدی که در چشمان آلما سوسو می زد
کمی او را می ترساند.
صدای گوشی آلما توجه همگی را جلب کرد.به صفحه نگاه کرد.لبخند زد و گفت:
-کیانه!
بلند شد و شب بخیری به آنها گفت به سوی اتاقش رفت.گوشی را جواب داد:
-الو سلام پسر با معرفت!
-خوبه اینقد رو داری که متوجه بی معرفت بودنت بشی.
-ا کیان تو باز غر زدی؟ تو که فعلا داری با از ما بهترون می پری، فرشته ی زمینی داری.
کیان با سرخوشی گفت:چیه حسودیت میشه از بس زشتی کسی نگاتم نمی کنه دیگه چه رسد به فرشته ی کسی بودن؟
آلما با حرص گفت:فقط محض اطلاعت میگم برو خواستگارای منو یه سرشماری کن تا حالیت بشه پسره ی زشت.
-اوه حالا چه بهت برمی خوره...رسیدین خونه؟
-آره تازه رسیدیم. حالام خسته می خوام بخوابم.
-آها داری محترمانمه میگی مزاحمم؟
آلما خندید و گفت:خوش میاد آی کیوت به خودم رفته زود میگیری.
کیان ادای خنده را دآورد و گفت:بانمک، فردا میام ببینمت.دلم برات تنگ شده.
آلما لبخند کمرنگی زد و گفت:منم دلتنگتم، بیا خیلی حرفا باهات دارم.
-ای به چشم اومدم.
-باشه ساعت9 منتظرتم.منو نکاریا.
-مگه درختی؟ نه خیالت راحت میام.
-باشه داداش.کاری نداری من برم بخوابم؟
-نه فقط خواب اون گوزیلای کناریتو ببینی تا صبح خوابت نبره.
آلما خندید و گفت:خوشگلتر از توئه.
-اوه تو هنوز ازش طرفداری می کنی؟ چه رویی داری دختر.
آلما لبخند زد و گفت:برو دیگه،شب بخیر.
-شب تو هم بخیر.
تماس که قطع شد.لبخند روی لبهای آلما ماند تا وقتی که خود را به خواب سپرد
********************
کیان گرم دست آلما را فشرد.کمی به او نزدیک شد پیشانیش را ب*و*سید و گفت:
-دیوونه دلم بران یه ذره شده بود.
romangram.com | @romangram_com