#در_تمنای_توام_پارت_166
-دو هفته نبودین من شدم مرغ سر کنده اگه ازدواج کنی از این خونه بری چی؟
حرفش اخم شد بر پیشانی نکیسا نشست.ساسان مرموزانه به اخم پسرش لبخند زد و گفت:
-انگار حسابی خوش گذشته، پوست انداختین.
شکوفه، آلما را رها کرد و نکیسا را در آ*غ*و*ش کشید و گفت:
-تورو که زنم بگیری نمی زارم ازم جا بشی.
نکیسا با اخم گفت:مامان کو حالا زن که از الان داری دلتنگی می کنی؟
شکوفه از او جدا شد.دستی به صورت او کشید و گفت:
-چقد دیگه باید صبر کنم تا تو بخوای تصمیم بگیری؟ خودم یکی برات در نظر دارم.
این بار اخم مهمان دل و صورت آلما شد و ساسان چقدر از این کشفی که کرده بود خوشحال بود و ممنون از تلنگر شکوفه!
نکیسا با لبخند گونه ی مادرش را ب*و*سید و گفت:
-مامان من کله راهو رانندگی کردم اگه اجازه بدین برم بخوابم.
شکوفه باز هم صورتش را ب*و*سید و گفت:برو عزیزم.
نکیسا ساک کوچکش را برداشت و به اتاقش رفت.اما آلما در کنار دایی و زندایی اش نشست و گفت:
-من که تو مسیر همش خواب بودم الان اصلا خسته نیستم.
شکوفه گفت:خوش گذشت؟ اتفاقی که براتون نیفتاده؟
آلما با خودش حساب کرد اگر دنبال کردن سگ، بودن مار، توپی که به شکم و صورتش خورد، ب*و*سه ی نکیسا و هم آ*غ*و*شیش را از همه ی این چند روز کم کند
اتفاقی نیفتاده.لبخند زد و گفت:
-اتفاق که نه، همه چیز عالی بود.چند روز رفتیم شمال، یه شبم تهران بودیم خونه ی دوست نکیسا و بعد برگشتیم اینجا....وای که هیچ جا خونه ی آدم نمیشه.
ساسان گفت:
-شما اومدین اما منو شکوفه آخر هفته مثله هر سال میریم دبی.نکیسا رو که می دونم نمیاد.اما تو میای؟
آلما به مبل تکیه داد و گفت:
-نه دایی، باید برم برسم به انتخاب واحد ترم تابستون و شروع کنم به خوندن.
شکوفه گفت:بیا خوش می گذره.میرم خونه آقای سعادت.فقط یه هفته اس!
-سال دیگه زن دایی من که فرار نمی کنم.
شکوفه گفت:هر جور میلته عزیزم.
ساسان با جدیت به سوی آلما خم شد و گفت:اونجا نکیسا اذیتت نکرد؟
اذیت؟ نه اذیت نکرد فقط عاشقترش کرد.دیوانه اش کرد.این خودش بود که مرد مغرورش را اذیت کرد.رنجاندش دل این مغرور کوه پیکر را!
توانست دلش را به دست آورد.توانست عاشقش کند و فخر بفروشد به دل دادگان نکیسای مغرور را!
لبخند زد و گفت:نه، این بار دو تا دوست بودیم.
romangram.com | @romangram_com