#در_تمنای_توام_پارت_147


فرزام به شوخی گفت: نکیسا، چطور جرات کردی اینو بگی؟؟ دایانا خطرناکه هـــــــــــــا!





آلما لبخند زد.نکیسا نه از کسی می ترسید نه بابت حرف هایش پشیمان می شد.خصلتش بود.مغرور و لجباز.و حالا فرزام چه می گفت؟ نکیسا پوزخند زد





و گفت:منو از جوحه ها نترسون.

فرزام چایش را نوشید و قبل از اینکه کسی حرفی بزند گفت:

! به به عجب صبحونه ایی بود..دستتون درد نکنه آلما خانوم-

تینا چشم غره ای به فرزام رفت. فرزام لبخند ملیحی تحویلش داد و رو به نکیسا گفت: موافقی بریم این اطراف یکم بچرخیم؟

نکیسا پیشنهادش را قبول کرد و با یکدیگر بیرون رفتند.دایانا با اخم گفت:

. مفت خورا، چقد خـــــــــوردن.......والّا من که نمیگذرم

آلما خندید و گفت: می خواستین تنبل نباشین...دوباره درست می کنم بشینین غر نزنین.

دایانا گفت: توام همش طرفِ اون اخمو خان و بگیر.

آلما چشمکی زد و سریع دوباره صبحانه مختصری درست کرد و در کنار هم به ل*ذ*ت خوردند.............

-چرا انقدر زود میری آوا ؟ بمون دیگه

نه دایانا جان،باید برم،تو که نمی خوای لو بری؟ می ترسم سهند(برادر دایانا) شک کنه.

دایانا مغموم گفت:

! نه، نمیخوام. آروم رانندگی کن آوائی. مواظبِ خودت باش-

چشم نگران نباش.-

آوا با همگی روب*و*سی و خداحافظی کرد و سوار ماشینش شد و رفت.

دایانا با حسرت گفت:حیف شد رفت!

*********************

دایانا پرسید:می خوای نریم پیشت بمونیم؟

آلما لبخند زد و گفت:نه بابا برین خوش باشین،فقط تونستین برام لواشک بیارین.ترش باشه ها!

دایانا با خنده گفت:یچه ی جنوب و عشق ترشی جات!

آلما لبخند زد و دایانا به همرا تینا و فرزام به بازار رفت....

بی حوصله نگاه از تلویزیون گرفت.ه*و*س پیاده روی کرده بود.نگاهی به نکیسا که مشغول تلفن حرف زدن بود کرد به طرفش رفت و گفت:می خوام برم بیرون،باهام میای؟

نکیسا دستش را در هوا تکان داد.آلما منظورش را به ایتکه می تواند برود تعبیر کرد.اخم کرد.روسریش را روی موهایش مرتب کرد و بی توجه به او از در ویلا بیرون رفت.ه*و*س

romangram.com | @romangram_com