#در_تمنای_توام_پارت_146
به سوی اتاق رفت.داخل که شد خنده اش گرفت.واقعا انگار حق با فرزام بود.اما برای آنکه آنها را بیدار کند.با شیطنت دستش را مشت کرد و چندین بار محکم به در کوبید.
دایانا زودتر از همه از خواب پرید.چهره اش به قدری خنده دار شده بود که آلما ریز ریز خندید.دایانا با حرص بالش را به سویش پرت کرد و گفت:بر مردم آزار لعنت....
آلما خندید وگفت:لنگه ظهره نمی خواین بیدار شین.
رو به دایانا با تعجب گفت:
تو اینجا چی کار میکنی دایانا؟ کی اومدی پیش بقیه خوابیدی؟ تو که تو اتاق دیگه بودی! -
دایانا در حالی که چشمانم را میمالید گفت:
یه ساعت پیش اومدم.-
تینا گفت:
-واسه چی؟ جا نشدی تو اتاقِ به اون بزرگی؟
دایانا مظلومانه گفت:
بدترین اتاق و دادن به آرتامِ بدبخت. آفتاب م*س*تقیم میخوره رو تخت، داشتم بخار میشدم.-
آوا گفت:
-ما رو چپوندی تو یه اتاقِ فسقلی و خودت تنها تنها خوابیدی اونجا، حالا اعتراضم میکنی؟
دایانا بالش را به طرف آوا پرت کرد و گفت:
_اگه بدونــــــی چه کاب*و*سی دیدم...
آوا خندید و گفت:
_راستشو بگو، تو اتاقِ داداشم چه خوابی دیدی؟ تعریف کن ببینم چقدر +۱۸ بود.
دایانا با لبخند کمرنگی گفت:دیوونه میگم کاب*و*س دیدم، اونوقت تو میگی جزئیات بده !
آلما گفت:
بسّه بابا، پاشین دیگه!-
آوا گفت:تو دیگه چی میگی این وسط فسقلی؟
. حیف اون صبحونه خوشمزه ایی که من درست کردم که شماها کوفت کنین..حالا آقایون دارن نوش جان می کنن-
دایانا گفت:چی ؟دارن سهم مارو می خورن؟ اگه من گذاشتم.
دایانا خودش که بلند شد بقیه را هم به زور بلند کرد.دایانا به آشپزخانه که رسید دستش را به کمرش زد و گفت:کو سهم ما؟ کی بهتون اجازه داده سهم مارو بخورین؟
نکیسا با خونسردی گفت: می خواستین نخوابین....
romangram.com | @romangram_com