#در_تعقیب_شیطان_پارت_97

من تاوان سنگینی برای جادوگر بودنم دادم. من همه چیزم رو از دست دادم پریسا وقتی جادوگر باشی شیاطین خیلی راحت شناساییت می کنند. باید اونقدری قوی بشی تا بتونی از کسانی که دوسشون داری مراقبت کنی.

- منظورت اینه که تو نتونستی ازشون مراقبت کنی؟

- آره . آره...آره نتونستم. من یه بدبخت بودم.

میشه در مورد عشقت بهم بگی؟ خیلی دوس دارم بدونم چه اتفاقی براش افتاده.

ساسان روی زمین نشست و زانو زد و دستش رو مشت کرد و به زمین کوبید. اینجا بود که فهمیم چه دردی رو توی دلش پنهون می کنه و من احمق این درد رو تازه کردم.

ساسان: من داستان زندگیم رو برات تعریف می کنم تا راحت تر بتونی درمورد اینکه می خوای جادو گر بشی یا نه تصمیم بگیری.

منم روی زمین نشستم و منتظر بهش خیره شدم:

ساسان چوب جادوش رو به طرفم گرفت و گفت: اگه بخوام برات تعریف کنم نمی تونی خوب درکش کنی برای همین بهت نشون میدم. "ایمپریشن" (Impression ) .

با گفتن این ورد تموم دنیای اطرافم به لرزه افتاد انگار که از پشت آتش یا یه وسیله ی گرما زا به طرف دیگه نگاه کنی انگار که هوا داشت می لرزید. با توقف این لرزش ها خودم رو در شهردیدم.

پسری رو میدیم که دست یه دختر فوق العاده زیبا رو گرفته بود و با هم می گفتن و می خندیدند و با هم قدم می زدند. دختر موهایی لخت و بور داشت و یه شال سفید رنگ مخملی سرش بود و چند دسته از موهاش توی صورتش ریخته بود پوست سفیدی داشت و چشمایی طوسی رنگ و درشت و مژه هایی بلند و لبی به رنگ قرمز. هیچ آرایشی نداشت و زیبایی خدادای بود. یه مانتوی قهوه ای کمر دار پوشیده بود و یه شلوار جین مشکی و یه کتونی مشکی. و پسر کنارش کسی نبود جز ساسان. به نظرم ساسان خیلی خوشحال بود.

دختر: ساسان بیا پشت این ویترین ببین چه گردن بند خوشگلیه؟

ساسان کمی جلو رفت و سرش رو کمی پایین انداخت. حس میکردم که احساس شرمندگی می کنه.ساسان کمی توی جیبش رو گشت اما به جز چند تا اسکناس دوهزارتومنی چیزی نداشت. اسکناس ها روتوی جیبش قراراد و با شونه هایی افتاده به طرف ویترین رفت.

romangram.com | @romangram_com