#در_تعقیب_شیطان_پارت_8
یه دفعه دیدم پسر با نگاهی وحشتناک به طرف شادی برگشت طفلک شادی از ترس زبونش بند اومده بود.
یعنی تا این حد شنواییش قویه؟
سحر رو به ما کرد و گفت: اون خیلی مرموزه سعی کنید زیاد بهش نزدیک نشید تا حالا نشده کسی تو یونی صداش رو بشنوه و هیچ کس هم ندیده که تا حالا با کسی صحبت کنه همه یه جورایی ازش می ترسند.
شادی: مگه کیه که همه با دیدنش ساکت شدند؟
سحر کمی به اطراف نگاه کرد و بعد گفت: نمی دونم هیچ کس نمی دونه حتی اسمش هم کسی نمی دونهدو ترمه که توی این دانشگاه میاد فقط این نیست دو نفر دیگه هم مثل اون هستند که خیلی مرموزند اما بر عکس اون اونها خیلی معاشرتی هستند و بیشتر با دخترای یونی می پلکند. خیلی عجیبه چون شنیدم حتی اساتید هم توی حضور غیاب اسمش رو نمی خونند معلوم نیست که چه موجودیه.
از این حرف سحر من و شادی زدیم زیر خنده.
خیلی در موردش کنجکاو شده بودم. باید می فهمیدم که چرا اینقدر مرموزه.
بعد از کلاس من و شادی توی بوفه نشسته بودیم و داشتیم قهوه می خوردیم.
من: شادی من خیلی در مورد اون ابوالهول کنجکاو شدم.
- چی ابوالهول؟ اون دیگه کیه؟ نامزدته؟
بعد از این حرف پقی زد زیر خنده و ریز ریز خندید.
romangram.com | @romangram_com