#در_تعقیب_شیطان_پارت_76


- آلبرت دست نگه دار.

با این کار بابا همه شروع کردند به پچ پچ کردن.

بابا رو به همه کرد و گفت:

- خانم ها و آقایان مایلم دخترم رو به همه ی شما معرفی کنم .

بعد با دستش به من اشاره کرد و گفت: دخترم پریسا فروهر دانشجوی جدید امسالمونه. امیدوارم که بتونید با دخترم رابطه ی دوستانه ی خوبی داشته باشید.

با این حرفش پچ پچ ها دوباره بلند شد.

- هه معلوم شد که چرا یه Body guard Hexer ازش محافظت می کرد

- طرف از اون کله گنده هاست.

- این حرفا چیه که میزنید وقتی دختر مدیره حق دارن ازش محافظت کنند خیلیا دنبال خانوادشن تا نابودشون کنن.

- به نظرم می تونم باهاش دوست بشم به نظر دختر خوبی میاد.

بیشتر پسرا بودن که علیه من حرف می زدند و دخترا بیشتر دوست داشتن باهام دوست بشن هرچند چند نفر از دخترا هم به نظر می رسید که از دماغ فیل افتادند. از اینکار بابا اصلا خوشم نیومد باعث شد که توجه همه به من جلب بشه. بابا خنجر رو از دست آلبرت گرفت و خراش کوچکی روی انگشت اشارم ایجاد کرد و یه قطره خون توی ظرف ریخت. خون همچنان درون ظرف آب می رقصید تا اینکه به رنگ سیاه در اومد و بلافاصله بعدش تصویر یه جمجمه ی سیاه و وحشتناک ظاهر شد. نمی دونستم این نشونه ی کدوم انجمن یا گروه برای همین نگاهی به بابا انداختم. بابا کمی نگران به نظر می رسید . بی تفاوت به طرف جایی که نشسته بودم رفتم و سر جای قبلیم نشستم.


romangram.com | @romangram_com