#در_تعقیب_شیطان_پارت_60


- خب حالا چطور میریم بالا؟

- با همون جادویی که آوردمت اینجا با همون میریم بالا.

- یعنی می خوای منو زندانی کنی؟

یه تای ابروش رو بالا داد و گفت: منظورت چیه؟

- خب من جادو بلد نیستم وقتی برم اون بالا دیگه نمی تونم بیام پایین.

ساسان که خودش رو بی تفاوت نشون می داد گفت: نیازی نیست که بیای پایین اون خونه همه چیز داره. تازه می خوای بیای پایین که چی بشه؟ نکنه می خوای غذای مارهای غول پیکر بشی یا نه شایدم می خوای با خوک ها و گراز های وحشی هم نشین بشی؟ این پایین خیلی خطرناکه دختر اینجوری نگاش نکن. تازه یه چیز هایی هم توی این جنگل هست که ندونی بهتره.

از حرف آخرش حس کنجکاویم گل کرد. برای همین پرسیدم چه چیز هایی اینجا وجود داره؟

- اگه قرار بود بدونی بهت می گفتم ولی دونستنش برات چیزی جز وحشت به همراه نداره.

حالا هم بیا سریع بریم بالا من به این سکوت اعتماد ندارم.

نمی دونستم از چی داره صحبت می کنه. برای همین آستین لباسم رو تقدیمش کردم و در چند صدم ثانیه خودم رو توی خونه دیدم. یه خونه ی چوبی قشنگ که بر عکس اندازه ی ظاهریش که از روی زمین دیده بودم خیلی بزرگ و جادار بود. یه دست مبل وسط اتاق بود و یه آشپز خونه هم داشت چند تا اتاق هم در انتهای راهرو وجود داشت که پنجره هاش به منظره ی بی نظیری باز می شد. اینقدر اون منظره دیدنی بود که دلم می خواست ساعت ها بشینم و به بیرون نگاه کنم. ما تقریبا روی نوک یک درخت غول پیکر صد متری بودیم و از اون بالا می تونستی منظره ی بی نظیر جنگلی پر از درختای سکویا و غول پیکر رو ببینی. درختا اینقدر نزدیک به هم بودند که زمین قابل مشاهده نبود. اون بالا زندگی یه معنای دیگه داشت. انگار وارد یه دنیای جدیدی شدی دنیایی که هیچ چیز جز سرسبزی و زیبایی نیست. وقتی باد می وزید درختای پر قدرت کمی به حرکت در میومدند توی این ارتفاع باد خیلی شدید بود اما عجیب بود که خونه ای که توش بودیم هیچ تکونی نمی خورد احتمالا اینم یکی از جادوهای عجیب و غریب ابوالهول بود. ازاون بالا به هر طرف نگاه می کردی تا چشم کار می کرد درخت های غول پیکر بود. نوک یکی از درختا کنار پنجره ی اتاقم بود و به راحتی می تونستم برگ ها و شاخه های نازک اون درخت رو لمس کنم. روی یکی از شاخه های پایینی اون درخت یه پرنده زیبا و با شکوه آشیونه ساخته بود. اولین باری بود که چنین زیبایی بکر و بی نظیری رودیده بودم.

با صدای در از فکر طبیعت سر سبز مقابلم بیرون اومدم و به طرف در نگاه کردم. ساسان بود که در میزد .


romangram.com | @romangram_com