#در_تعقیب_شیطان_پارت_59
ساسان: من به اتاقم میرم تا لباس عوض کنم. تو هم بهتره لباسات رو عوض کنی باید بریم به یه مخفی گاه دیگه.
اینو گفت و به اتاقش رفت. منم سریع از کیفم یه شال تمیز در آوردم و سر کردم. شالی که روی سرم بود خونی شده بود و دیگه قابل استفاده نبود برای همین انداختمش دور. کیفم رو روی شونم انداختمو از اتاق خارج شدم. با رسیدنم به هال ساسان هم از پله ها پایین اومد و دستش رو به طرفم دراز کرد و آستینم رو گرفت. خوشم میومد که اینقدر شعور داره که دستم رو نگیره. با گفتن کلمه ای که متوجه نشدم چی بود ناگهان همه چیز به سرعت نور از مقابل چشمام می گذشت. از کوه ها، دریاها، جنگل ها، ایستگاه قطار، فرودگاه ها، از رود خونه ها و خلاصه از کلی جا های مختلف به سرعت نور عبور می کردیم و با توقف این تصاویر که بیشتر شبیه تماشای فیلم با دور تند بود خودم رو توی یه جنگل پر از درختای سکویا دیدم. درخت هایی که مطمئن بودم توی ایران وجود ندارند ارتفاع هر درخت حدودا صد متری بود. از چنین درخت های با عظمتی تعجب کرده بود و با شوق به اطرافم نگاه می کردم.
ساسان: چی توجهت رو جلب کرده؟
- این ...این درختا توی ایران رشد نمی کنن؟
- خب ما تو ایران نیستیم.
- چی؟ یعنی به این سرعت از کشور خارج شدیم؟
- آره من از جادوی جا به جایی استفاده کردم برای همین توی یه کشور استوایی ظاهر شدیم. الانم باید بریم به ارتفاع 90 متری اون درختی که اونجاست.
من که چشمام از تعجب داشتن از حدقه بیرون میزد گفتم: چی؟ چطور باید بریم اونجا؟ اصلا برای چی؟
ساسان لبخندی زد و گفت: من اون بالا یه خونه ی درختی درست کردم تا در مواقع اضطراری ازش به عنوان مخفی گاه استفاده کنم. این پایین شبا خیلی خطرناکه همه جور حیوون و جونور پیدا میشه ولی اون بالا خیلی امنه.
- چطور تونستی توی یه همچین ارتفاعی خونه ی درختی بسازی؟
- هیچ فکر کردی که چطور توی چند ثانیه اومدیم اینجا؟
درست می گفت. وقتی تونست منو توی چند ثانیه بیاره اینجا خب معلومه که می تونه با جادو در چنین ارتفاعی خونه بسازه.
romangram.com | @romangram_com