#در_تعقیب_شیطان_پارت_44


ساسان: ما الان روی قله ی یک کوه هستیم اطرافمون رو تپه های بلندی فرا گرفته که باعث میشه دشمن نتونه ما رو ببینه. ارتفاع این قله چیزی حدود دو هزار متره پس توصیه می کنم که زیاد فعالیت بدنی نداشته باشی سعی کن آروم باشی چون اکسیژن اینجا خیلی رقیقه و ممکنه به بدنت آسیب برسونه.

- باشه. اوممم میشه یه سوال بپرسم؟

- سرش رو به نشونه ی موافقت تکون داد.

- میشه قضیه رو برام تعریف کنی؟

- کدوم قضیه؟

- خودتو نزن به اون راه دیگه. چرا وقتی اومدم یونی آزاد همش منو زیر نظر داشتی؟ چطور فهمیدی که با سهیل رفتم مهمونی؟ چطور توی مسیر قلعه یه دفعه جلومون ظاهر شدی؟ چطور توی کلاس بعد اینکه سهیل رو لت و پار کردی ناپدید شدی؟ چطور مامان من و شادی هر دو از این اتفاقات خبر داشتن؟ چطور منو آوردی اینجا؟ چطور شهرام کشته شد؟ چرا تونستم شونه رو توی هوا معلق نگه دارم؟ چرا اون کابوس ها رو دیدم؟

هزارتا سوال توی ذهنم بود که می خواستم بپرسم اما نمی تونستم.

ساسان پقی زد زیر خند و گفت: دیوونه چه خبره دختر؟ صبر کن یکی یکی جوابت رو میدم چه کاریه؟

سرم رو پایین انداختمو گفتم: خب چیکار کنم؟ این چند وقته کلی اتفاقات عجیب برام افتاده که نمی دونم چی کار کنم.

- ببین بذار اینطور بهت بگم. توی این دنیا خیلی چیز ها وجود داره که هنوز ناشناختست. یکی از این چیز های ناشناخته جادو و جادو گریه. البته چیزهای دیگه ای هم هست مثل احظار ارواح و جن گیری و ... اما هیچ کدومشون به پیچیدگی و خطرناکی جادو نیست. جادو ناشناختست چون خدا حرامش کرده . جادو ناشناختست چون ابهت جادو در ناشناخته بودنشه. می دونم که همه ی این چیز ها رومی دونی. باید بگم که تو یه آدم عادی نیستی. تو قدرت خیلی زیادی درونت داری. تو می تونی چیزهایی رو ببینی که مردم عادی نمی بینن. درست می گم؟

- اومم منظورت از چیزها چیه؟ من چیز عجیبی نمی بینم.


romangram.com | @romangram_com