#در_تعقیب_شیطان_پارت_35

با همین افکار پریشان به خواب رفتم.

*****

توی یه خونه ی تاریک بودم. صدای باد باعث می شد که شیشه های ساختمون به صدا در بیاد. توی هال یه شومینه ی دیواری روشن بود. آتشش بر عکس همه ی آتش ها قرمز نبود بلکه سبز بود. سبزی مایل به فسفری و هیچ گرمایی نداشت. انگار همه جای خونه یخ زده بود و توی خونه مهی از سرما ایجاد شده بود. یک مبل وسط سالن بود و به نظر می رسید که فردی روش نشسته و پشتش به من بود. صدای بم مردونه ای به گوشم رسید که می گفت: از من چی می خوای؟ اومدی جونم رو بگیری؟

صدای وحشتناکی از گوشه ای که تاریک ترین نقطه ی خونه بود به گوش رسید که گفت:

- تو یک جادوگری.

مرد که پشتش به من بود گفت:

- خب که چی؟ این همه جادوگر توی این دنیا وجود داره چرا نمیری سراغ اون ها؟

صدای عجیب گفت:

سراغ اون ها هم میرم نوبت اون ها هم میشه.

- خب اومدی جونم رو بگیری؟

- بله تو جایگاه خوبی در قعر جهنم خواهی داشت.

مرد پوزخندی زد و گفت: جهنم؟ چرا جهنم؟

romangram.com | @romangram_com