#در_تعقیب_شیطان_پارت_33
- چی؟ هاله دیگه چیه؟
مامان که فهمیده بود سوتی داده با کمی دست پاچگی گفت: هیچی بی خیال برو لباست رو عوض کن.
وقتی وارد اتاقم شدم در رو قفل کردمو مانتوم رو در آوردم. یه دفعه از دیدن بدنم وحشت کردم. همینطور که داشتم بدنم رو توی آینه نگاه می کردم روی قسمت هایی از قفسه ی سینم کبود شده بود و با کبودی نوشته شده بود "آغوش" خدا رو شکر قسمت دومش رو ننوشته بود چون اگه نوشته می شد الان منم به سرنوشت شهرام دچار شده یودم. خدا بهم رحم کرد خدا به هممون رحم کرد.
بعد از یه دوش رفتم پایین و کنار پیمان نشستم.
پیمان: سلام ولوله ی خودم خوبی؟
سرمو پایین انداختم و گفتم: اهوم.
- آبجی پریسا دیشب از طریق اینترنت با دوستم صحبت کردم .
- بااین حرفش تموم حواسم رو دادم به پیمان که ببینم چی میگه.
پیمان ادامه داد: جانسون گفت که جادو و رو اونقدرا هم نمی شناسه امامی تونه چند برگه باستانی که از اجدادش بهش رسیده رو بهت بده تا شاید چیز هایی ازش بفهمی.
با اینکه اطلاعات زیادی بهم نداد اما همین قدر هم غنیمت بود.
- داداش من چطور باید زبان باستانی شون رو بخونم ؟
- نگران نباش آبجی گلم خودش گفت ترجمش رو هم برات می فرسته.
romangram.com | @romangram_com