#در_تعقیب_شیطان_پارت_3

- عقلت کمه شادی؟ چنین چیزی ممکن نیست.

- چرا؟ دلیلی بر عدم وجودشون داری؟

- نه ولی یکی از دلایلی که اومدم تو این رشته این بوده که عدم وجودشون رو اثبات کنم ولی بی خیال اصلا میای رشتمون رو عوض کنیم؟ من که افسردگی گرفتم تو این رشته.

شادی: آره فکر خوبیه ولی دوست داری چه رشته ای بریم؟

- اوممم چطوره بریم رشته معماری؟ می تونیم بدون کنکور دانشگاه آزاد ثبت و نام کنیم؟

- خوبه پس فردا صبح با هم میریم انصراف میدیم و بعدش میریم یونی آزاد.

احساس خوبی داشتم از اینکه بالاخره یه تغییری توی زندگیم ایجاد میشه. به میمنت این شادی یه آهنگ شاد گذاشتم شادی هی دست می زد و می رقصید منم آروم با اهنگ می خوندم و ضرب می گرفتم. تا اینکه رسیدیم به خونه شادی.

سریع زدم رو ترمز و شادی با شیطنت از ماشین پیاده شد و ازم خداحافظی کرد. منم با لبخندی به طرف خونه حرکت کردم. خونمون توی نیاوران بود و تا اونجا باید کلی رانندگی می کردم همچنان با آهنگ می خوندم و رانندگی می کردم تا اینکه پشت چراغ قرمز کردم همزمان با توقف من یه ماشین مدل بالا کنارم متوقف شد سعی کردم از شیشه ی دودی ماشین داخلش رو دید بزنم اما چیزی مشخص نبود تا اینکه از فضولی کردن منصرف شدم ثانیه شمار چراغ عدد 100 رو نشون میداد خیلی خسته بودم می خواستم زودتر برم خونه و یه دوش بگیرم حالا ثانیه شمار عدد 60 رو نشون می داد همینطور به عابرینی که از خط عابر عبور می کردن نگاه می کردم دختر پسر هایی که دست در دست ازخیابون عبور می کردند پیر زن هایی که به زور عصا حرکت می کردند بچه هایی که با شیطنت از عرض خیابون عبور می کردند.

اصلا تو این چند روز چه مرگم شده بود؟ از فردا میشم یه دختر شاد و شیطون دیگه نمی خوام خسته باشم . از پس فردا هم میرم یونی آزاد از کجا معلوم شاید دل چند تا پسر رو بردم اومدن خواستگاری خدا رو چی دیدی. از فکرم لبخنی به لبم نست با سبز شدن چراغ حرکت کردم و این بار بدون کوچک ترین توقفی به خونه رفتم وقتی ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم با آسانسور به خونه به طبقه هشتم رفتم خونمون یه خونه آپارتمانی بود که تو یه مجتمع هزار واحدی قرار داشت یه آپارتمان صد متری که تا حدی برای یه خانواده چهار نفره مناسب بود. محوطه ی مجتمع خیلی بزرگ و وسیع بود و می شد گفت که برای تک تک واحد ها حداقل یه جای پارک داشت چند تا نگهبان هم شبانه روز از ورودی مجتمع محافظت می کردند. داخل خونمون چهارتا اتاق خواب قرار داشت دو تا از اتاقا طبقه ی بالا قرار داشت و پلکانی مارپیچ طبقه ی پایین رو به بالا متصل می کرد دو تا از اتاق ها هم طبقه ی پایین بود و یکیش اتاق مامان و بابا و دیگری هم اتاق خواب مهمون ها بود یکی از اتاق های طبقه ی بالامال من بود و اتاق دیگه هم مال برادرم پیمان بود. پیمان عاشق موسیقی بود و گاهی تو اتاقش با صدای بلند آهنگ گوش میداد منم گاهی تو اتاقم با اهنگاش می رقصیدم و گاهی هم از بلندی صداش کلافه می شدم.

با ورودم به خونه، مامان رو دیدم که داشت اتاق ها رو جارو برقی می کشید آروم آروم بدون اینکه منو ببینه از پشت بهش نزدیک شدم و سریع دستم رو دورش حلقه کردم و گفتم قربون مامانی خوشگلم برم. مامان که از حرکتم ترسیده بود گفت وای خدا بگم چیکارت کنه پریسا سکته کردم دختر. از نحوه ی صحبتش خندم گرفت و یه بوس گنده از لپای مامان کردم و از اینکه ترسوندمش عذر خواهی کردم. و بعدش به اتاق خوشگلم رفتم. یه اتاق کوچیک که تموم دیواراش به رنگ صورتی و آبی خوش رنگ بود. یه تخت یک نفره گوشه اتاق بود پرده های اتاقمم به سلیقه ی خودم به رنگ زرشکی با نوارهای طلایی بود البته از نور پردازی اتاقم هر چی بگم کم گفتم چراغ هایی به رنگ آبی و سفید و قرمز که به روش و طرح و نقشه ی خاصی روی سقف نصب شده بود و زیبایی و آرامش خاصی به اتاقم میداد.

بدون معطلی مانتوم رو در آوردم و لباس های راحتی پوشیدم. خیلی خسته بودم برای اینکه خستگی رو از تنم بیرون کنم به حمام رفتم باید تو وان آب گرم دراز می کشیدم تا خستگی هام از بین بره. وان رو پر از آب کردم و توش دراز کشیدم و چشمام رو بستم حمومم توی اتاقم بود برای همین می تونستم هنگام حموم کردن آهنگ گوش کنم همینطور داشتم به آهنگ ملایم گوش می دادم و به آرامشی وصف ناپذیر می رسیدم.

بعد از یک ساعت استراحت در وان آب از حموم خارج شدم و رو به روی آینه ای که روی میز آرایشم قرار داشت ایستادم و و کمی به چهرم خیره شدم. از قیافم بدم نمیومد اما به نظر خودم که خیلی خوشگل بودم خخخ. موهایی به رنگ مشکی که کمی تاب داشت و تا روی کمرم می رسید. از بچگی بلندشون کرده بودم چشمامم هم به رنگ قهوه ای پررنگ بود یه صورت گرد و دو تا لپ خوشگل داشتم و یه لب خوش فرم و باریک و یه دماغ کوچولو خلاصه می تونم بگم که یه قیافه ی با نمک و خوشگل دارم. سشوار رو برداشتم و شروع کردم به خشک کردن موهای بلندم. همیشه کلی وقت صرف خشک کردنشون می کردم. خیلی موهام رو دوست داشتم تقریبا عاشقشون بودم. هیععع خود شیفتگی هم عالمی داره برای خودش. : دی

romangram.com | @romangram_com