#در_تعقیب_شیطان_پارت_2
- عهههه عاشق شدی که این قدر حواس پرت شدی؟ کی دلتو برده شیطون خانوم؟!!!
پوزخندی زدم و گفتم: هه عاشق؟ آخه منو چه به این حرفا شادی؟
- خب اگه عاشق نشدی پس چیه؟ چرا اینقدر حواس پرت شدی؟ این چند وقته اصلا دل و دماغ نداری.
آهی کشیدم و گفتم: نمی دونم عزیزم فقط احساس خستگی می کنم راستش از این زندگی یک نواخت خسته شدم نه تنوعی، نه هیجانی ... نمی دونم چم شده فقط خسته شدم همش از صبح تا غروب یونی کلاس داریم نه وقتی داریم که یه تفریح بریم نه اینکه ... اصلا بی خیال بابا.
- قربونت برم عزیزم راستش منم از این یکنواختی خسته شدم اما چه میشه کرد مجبوریم بسوزیم و بسازیم. خیلی سخته که تو رشته ای داریم تحصیل می کنیم که به هیچ چیزش اعتقادی نداریم.
ازحرفش خوشم اومده اونم هم دردم بود آخه آبت نبود دونت نبود تحصیل در این رشته ی عجیب و غریبت چی بود آخه.
شادی: راستی پری تو از حرفای استاد چیزی سر در آوردی؟ به نظر من همش مزخرف و چرت و پرت گفت.
- نه بابا آخه اگه چیزی ازحرفاشون می فهمیدم که این وضع و حالم نبود. نمی دونم که اصلا چرا این رشته ی چرت رو انتخاب کردم .
شادی خندید و گفت: درسته که رشتش چرته اما ابهتی داره برای خودش هر چی باشه دانشجوی رشته ی علوم ماورا هستیم.
از حرفش خندم گرفت با خنده گفتم: آرهههه رشته ای که به هر کس بگی از ترس و وحشت خشکش می زنه همش در مورد ماوراء الطبیعه صحبت می کنیم هر کس ندونه فکر می کنه این چیزا وجود داره.
- پری جونم ما که نمی دونیم شاید وجود داشته باشه ها...
romangram.com | @romangram_com