#در_تعقیب_شیطان_پارت_22


طبق عادت همیشه توی کلاس نشسته بودم که شادی اومد پیشم و کلی از اینکه توی عروسی قالش گذاشتم گله کرد منم برای اینکه بحث رو عوض کنم قضیه ی خوابم و یخ زدن ماشین رو براش تعریف کردم. شادی که ترسیده بود گفت: داری شوخی می کنی پری؟ می دونی که من دختر ترسویی هستم داری اذیتم می کنی؟

- هه ما رو باش که داریم با کی درد و دل می کنیم.

- یعنی همش واقعی بود؟

- پ ن پ چرت گفتم که یه چیزی گفته باشم.

- حالا باید چی کارکنیم پریسا؟

- نمی دونم باید ببینیم چی پیش میاد؟

- ببین نظرم اینه که یه مسافرت بریم. یکم از دانشگاه و این شهر دور باشیم چطوره؟

فکر بدی نبود باید یه مدت از افراد مشکوکی که توی یونی راه نفسم رو می بستن فاصله می گرفتم.

بعد کلاس منتظر شادی بودم که بیاد تا بریم بوفه و یه چیزی بخوریم اما کمی طول کشید تا بیاد وقتی اومد پرسیدم:

- کجایی که یک ساعته منو اینجا کاشتی؟

شادی خندید و گفت: باورت نمیشه پریسا سهیل بهم پیش نهاد دوستی داد.


romangram.com | @romangram_com