#در_تعقیب_شیطان_پارت_126


- خودتو به اون راه نزن . چطور حضورت رو مخفی کردی؟ من هیچی نمی شنیدم. حتی صدای نفسات رو حتی صدای پات رو که بهم نزدیک بشه هیچی؟ چطور تا این حد بهم نزدیک شدی؟ چطور نتونستم حضور نحست رو متوجه بشم؟

- چهره ی پاتریک کمی در هم رفت و گفت: ببین دختر جون من هیچ خوشم نمیاد با این لحن باهام صحبت بشه. اگه تونستم تا این حد بهت نزدیک بشم برای تمرکز مزخرفی بود که کردی. فهمیدی؟ من هیچ کار خاصی نکردم تنها کاری که کردم این بود که نفسم رو حبس کردم و با قرار دادن یک ماسک روی سرم جلوی ساطع شدن گرما ی صورتم رو گرفتم تا نتونی با حس کردن گرما ی صورتم متوجه من بشی فهمیدی؟ تمرکز تو کاملا اشتباه بود. اینقدر توی ذهنت به چیز های مختلف فکر می کنی که نمی تونی اتفاق های اطرافت رو حس کنی. حالا اینقدر باید تمرین کنی تا بتونی محیط اطراف رو درک کنی روشن شد؟

از قاطعیت لحنش لال شدم بغض گلوم رو گرفته بود. اما نمی خواستم جلوی این آدم از خود راضی بشکنم و خرد بشم. برای همین بغضم رو قورت دادم و سعی کردم تا جلوی اشکام رو بگیرم برای همین رفتم تا به تمرکز لعنتیم ادامه بدم.

همین که به قسمت دیگه ای از دشت رفتم تا تمرینم رو شروع کنم صدای پاتریک رو شنیدم که زیر لب گفت: تف تو این دنیای لعنتی لعنت به هر چی جادو.

انگار از رفتارخودش پشیمون شده بود. هه پشیمون.

بعد از چهار ساعت تمرین تمرکز با احساس سردرد دست از تمرین مزخرفم برداشتم نمی دوسنم چرا نمی تونستم تمرکز کنم. شاید معنی تمرکز رو نمی دونستم. چه می دونم با کلی خستگی وارد خونه شد سعی کردم خیلی آهسته وارد بشم تا شاید بتونم پاتریک رو غافل گیر کنم.

خیلی آروم در رو باز کردم و وارد هال شدم صدای ضعیفی از طبقه ی بالا به گوش می رسید. صدایی که توش ناراحتی موج می زد. صدایی مردانه که پر بود از تنهایی صدایی که به نظر راز و نیاز بود درد و دل بود انگار داشت با یک نفر حرف می زد.

- خوبی؟ منم خوبم یه خوب که بده. خستم عزیزم خسته ! از این همه درد خستم. می دونی احساس می کنم دارم توی یه مرداب فرو میرم که هیچ راه فراری ازش نیست. من همه چیزمو از دست دادم. تو رو از دست دادم. می دونم هرچی بگی حق داری. تو همیشه با اینکه من یه جادوگر بمونم مخالف بودی می گفتی گناهه می گفتی حرامه می گفتی خدا ازت ناراضی میشه. حق داشتی من خر بودم خر بودم که به حرفات گوش ندادم حالا همه چیزمو از دست دادم تو رو از دست دادم خدا رو از دست دادم. میدونم جای تو تو بهشته کاش میشد بیام پیشت اما می دونم نمی تونم اگه بمیرم مستقیم جام جهنمه.

- این چش شده ازچی داره می حرفه؟ واقعا که همه پسرا دیوانن. دیوانه های از خود راضی یعنی چی جام تو جهنمه؟

- اما برام مهم نیست مریمی جونم. تو رفتی بهشت مبارکت باشه. ولی من باید بجنگم اینقدر می جنگم تا انتقامت رو بگیرم به شرفم قسم که خون ملفیسنت رو می ریزم. نابودش می کنم و با آغوشی باز مهمان جهنم خواهم شد.

- ملفیسنت؟ نکنه نامزد اینم مثل ساسان توسط ملفیسنت کشته شده؟ منظورش از اینکه گفت خدا رو از دست داده چیه؟ یعنی جادو حرامه؟ چه دلیلی برای این حکم وجود داره؟


romangram.com | @romangram_com