#در_تعقیب_شیطان_پارت_125

پاتریک لبخندی زد و بهم نزدیک شد و زیر گوشم گفت:فکر می کنی ما اینجا تنها هستیم؟

- منظورت چیه؟

- موجوداتی هستن که در همین لحظه ما رو زیر نظر دارند من می تونم به طور واضح ببینمشون تو چی می تونی؟

کمی به اطراف نگاه کردم اما هیچ چیزی حسن کردم حتی سنگینی نگاه هم حس نمی کردم.

- نه چیزی نمی بینم.

- خب برای همین میگم باید تمرکز کنی وقتی تونستی همه چیزو درک کنی اون وقت می تونی یه جادوی بزرگ انجام بدی. اینو گفت و یه چشمک زیبا تحویلم داد.

چشمام رو بستم و سعی کردم تا تمرکز کنم. تو دلم گفتم: پس برای همین منو آوردی توی این دنیا تو دنیایی که بیشتر ساکنانش نا مرئی هستن می خوای سطح هوشیاریم رو بالا ببری.

چشمام رو بستم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم. یک ساعت تو همین حالت بودم هیچ چیزی حس نمی کردم تنها چیزی که می شنیدم صدای باد ملایمی بود که می وزید و علف ها رو تکون میداد. هیچی حس نمی کردم اینقد که حس کردم دنیایی وجود نداره لرز عجیبی به بدنم وارد شد نمی تونستم بیشتر از این این سکوت وهم آور رو تحمل کنم تصمیم گرفتم کمی چشمم رو باز کنم آروم لای چشمم رو باز کردم اما چیزی جز یک شی عجیب در مقابلم نمی دیدم کمی بیشتر چشام رو باز کردم و دیدم که یه چهره ی وحشتناک در مقابل صورتم قرار داره اینقدر نزدیک که چند میلی متر مونده بود تا دماغ درازش به دماغم بر خورد کنه. یه دفعه از ترس جیغ کشیدم و به عقب پریدم نفسام تند شده بود خیلی تند انقدر که فکر کردم الانه قلبم از شدت تپش از کار بیوفته. یه دفعه در کمال تعجب دیدم که بدن این موجود شبیه انسانه دست ها و پاهاش مثل آدم بود یه دفعه دیدم صدای خنده بلند شد و اون موجد عجیب و کریه دستاش رو بالا آورد و کله خودش رو از بدنش جا کرد در کمال نا باوری دیدم که پاتریکه که یک ماسک مزخرف رو روی سرش گذاشته و به حماقتم داره می خنده.

از خنده هاش و کارش عصبانی شده بودم. با عصبانیت به طرفش رفتم و گفتم کوفت پسره ی عوضی این چه کاری بود؟ کجاش خنده داره؟

پاتریک که معلوم بود به زور داره جلوی خنده هاش رو می گیره گفت: خیلی راحت شکار میشی دختر .

- چطور این کار رو کردی؟

- چیکار؟

romangram.com | @romangram_com