#در_تعقیب_شیطان_پارت_117

یعنی تا این حد قویه؟ توی 15 سالگی به جادوی سیاه تسلط کامل داشته؟ پس یعنی الان باید خیلی قدرتمند تر از اونی باشه که نشون می داد. با یاد اوری حرفش لبخندی به لبم نشست که گفته بود: نمی تونی از روی ظاهر کسی به قدرتش پی ببری کمی که بگذره درک خواهی کرد که قدرت من تقریبا با یکی از لرد های تاریکی برابری می کنه. پس درست می گفت اون قدرتش در حد اربابان تاریکیه.

درخت: دخترم تو می تونی به ترست غلبه کنی به شرطی که به حرفم گوش بدی: تنها حقیقته که می تونه سرنوشت یک انسان رو رقم بزنه.

منظورت از این حرف چیه؟ استاد من پاتریکه همونی که گفتید چنین سال پیش اومد به این جنگل و اون هم جمله ای رو شبیه به همین گفت.

درخت: پس درست حدس می زدم تو شاگرد پاتریک هستی. حرفی که زدم رو پاتریک سالها پیش به من گفت و رمز قدرت من هم همینه وقتش که برسه معنی این حرف رو درک می کنی. حالا هم به سفرت ادامه بده و بدون که در این مسیر میتونی ازجادو هم استفاده کنی اینجا جاییه که حتی می تونی جادوی سیاه انجام بدی .

- واقعا؟ ینی اگه جادوی سیاه انجام بدیم انجمن نیمه تاریک متوجه نمیشه؟

- نه این جا قلمروی خارج از دنیاییه که شما و جادوگران دیگه توش زندگی می کنید. انجمن نیمه تاریک قدرت کنترل این دنیا رو نداره.

- ممنون از توضیحاتتون.من دیگه باید به سفرم ادامه بدم.

- برو به سلامت عزیزم. جمله ای رو هم که بهت گفتم به خاطر بسپار تنها حقیقت می تونه سرنوشت یک انسان رو رقم بزنه. نمی دونستم که کجا باید برم برای همین بی خیال به جلو حرکت کردم چند ساعتی بود که همین جور به جلو می رفتم هر چی میرفتم بیشتر متوجه می شدم که این جنگل پایانی نداره. همین طور که در حال راه رفتن بودم با دیدن چیزی در جام خشک شدم. نمی دونم چی بود فقط احساس کردم که هوای مقابلم درحال لرزش و حرکته درست مثل این می موند که از پشت یه بطری شیشه ای به چیزی نگاه کنی. انگار یه چیز نامرئی در مقابلم قرار داشت. آروم و با احتیاط یه تکه چوب از روی زمین برداشتم و به طرف اون هاله ی مرموز رفتم خیلی آروم چوب رو به طرفش بردم و در نهایت تعجب دیدم که چوب توش فرو میره درست مثل اینکه بشه واردش بشی انگار که اون طرف این هاله ی مرموز یه دنیای دیگه ای هست. چوب روبیرون کشیدم و انداختمش دور اینبار دست راستم رو با تردید به هاله نزدیک کردم خیلی آروم سطح هاله رو لمس کردم احساس عجیبی بهم دست داد دستم رو توی هاله فرو کردم حالا دستم تا مچ توی اون چیز مرموز بود دستم رو بیشتر هل دادم و این بار تا آرنج واردش شد درمقابلم یه هوای لرزون می دیم که تقریبا می شد گفت تصویر جنگل رو منعکس می کرد و این امر سبب می شد تا اون شی یا مایع مرموزنامرئی به نظر برسه. دستم روتا شونه داخل اون هاله کردم در حین این کار دستم رو بشیتر به اطراف تکون میدادم تا شاید بتونم چیزی رو لمس کنم. اما هیچی نبود اینبار تموم بدنم رو وارد اون مایع ژله مانند کردم چشمام رو بسته بودم خیلی آروم چشمم رو بازکردم و در کمال تعجب دیدم که وارد یه سرزمینی کاملا متفاومت با سرزمینی که توش بودم شدم. نگاهی به عقب انداختم همون هاله ی ژله مانند پشت سرم بود که تصویر جنگل جدید رو منعکس می کرد تا نامرئی به نظر بیاد. هوای این جنگل خیلی سرد بود بر عکس اون جنگل که خیلی گرم و مطبوع بود. تموم درختا از برف پوشیده شده بودند بعضی از درختا به خاطر سنگینی برف خم شده بودند و سر به زمین ساییده بودند دستام رو توی بغلم جمع کردم تا کمی از سرمای خودم کم کنم. لباسام خیلی نازک بود و برای هوای زمستونی خوب نبود کاش لباسای گرم تری با خودم میاوردم. یه دفعه یاد اون درخت سخن گو افتادم که گفت من جادو گرم و می تونم با جادو نیاز هام رو توی جنگل بر طرف کنم. پس چشمام رو بستم و خودم رو در لباسی سفید که سطح داخلیش از خز بود و باعث گرما می شد تصور کردم یه کلاه جادو گری سفید هم بهش اضافه کردم لباسم رو شبیه یه پالتوی زمستانه تصور کردم که به رنگ سفید و شبیه برف بود کلاهم هم همینطور چشمام رو باز کردم دیدم که همون لباسا رو به تن دارم. واقعا جادو هم خیلی خوب بودا . لباسم رو سفید انتخاب کردم تا در صورت نیاز بتونم توی برفا مخفی بشم و به این شکل استتار کنم.به راه رفتنم ادامه دادم توی مسیر با صدای غرشی به خود اومدمو خیلی سریع خودم رو توی کوه برفی که کنار مسیر زیر یک درخت جمع شده بود انداختم.- کجا بودی پری؟ یه هفته غیبت زده بود. نگران شدم کجا رفته بودی ؟ تموم نگه بان های قلعه دنبالت می گشتن. بعضی هاشون فکر کرن توسط نیروهای تاریک دزدیده شدی.

- نگران نباش لیلا کی منو می دزده آخه؟

- کی تو رو نمی دزده تموم قلعه فهمیدن که تو یه جادو گر ذهنی هستی. میگن تنها یک جادو گر ذهنی توی قلعه هست و تو دومیش هستی طبیعیه که بخوان بدزدنت.

- نگران نباش عزیزم با همون جادو گر ذهنی رفته بودم تمرین خصوصی.

- چی؟ تو اون هکسر رو دیدی؟

romangram.com | @romangram_com