#در_تعقیب_شیطان_پارت_116


درخت: قابلی نداشت عزیزم تو امشب مهمون منی تا وقتی که درون منی در امنیت خواهی بود پس راحت بخواب که روز سختی رو در پیش داری.

و من با احساس آرامش ناشی از امنیت به خواب رفتم. صبح با صدای زیبای پرنده ها از خواب بیدار شدم. خیلی آروم از درون درخت خارج شدم و در مقابل درخت ایستادم و ازش تشکر کردم.

درخت: من درخت زندگی هستم و خوشحالم که شب رو مهمون من بودی عزیزم.

درخت چند تا میوه که گلابی سیب انار و موز بود از شاخه های خودش چید و به من داد و گفت: این ها رو بخور تو باید قوی باشی. منم موز رو به آرومی پوست کندم و آروم شروع کردم به خوردن و حاضرم قسم بخورم که تا به حال چنین موز خوشمزه ای نخورده بودم.

درخت: دخترم تو جادوگر هستی؟

- بله من برای گذراندن آزمون شجاعت به این جنگل اومدم و تا نتونم به ترسم غلبه کنم نمی تونم از اینجا خارج بشم.شما می تونید منو راهنمایی کنید که چیکار باید بکنم؟

- تو نیازی به راهنمایی نداری عزیزم باید به حرف دلت گوش بدی. تو یه جادو گری اینو یادت باشه نیازی نیست که برای داشتن پناه گاه به درختی مثل من یا یک غار پناه ببری تو میتونی از جادو استفاده کنی.

درست می گفت چرا به فکر خودم نرسیده بود؟چرااینقدر خنگ شده بودم؟

درخت: چندین سال پیش یه پسر وارد این جنگل شده بود. اون خیلی با هوش بود راستش اون اوایل من هیچ قدرتی نداشتم تا بتونم از خودم دفاع کنم اما اون پسر با جادوش کاری کرد که من این قدرت رو به دست آوردم و در مقابل از من قول گرفت که اگه روزی کسی برای آزمون شجاعت وارد این جگل شد ازش محافظت کنم. اون پسر خیلی قدرتمند بود با اینکه 15 سال بیشتر نداشت اما کاملا به اصول و طلسم های جادوی سیاه وارد بود.

- میشه اسم اون پسر رو ازتون بپرسم؟

- البته اسم اون پسر پاتریک وارنر بود. اون خیلی قدرتمند بود و می خواست ترسش رو از بین ببره برای همین با جادوی سیاه این جنگل رو محصور کرد تا هیچ کسی نتونه وارد یا خارج بشه و تنها آزمون دهنگان شجاعت توانایی ورود به این جنگل رو دارند.


romangram.com | @romangram_com