#در_تعقیب_شیطان_پارت_111
پاتریک کمی به فکر فرو رفت و بعد از مکثی کوتاه گفت: بسیار خب حالا این جادو گر منحصر به فرد کیه؟
مامان دستش رو روی شونم گذاشت و گفت: دخترم همون جادو گر ذهنیه.
پاتریک که واقعا تعجب کرده بود گفت: چی؟ باورم نمیشه چنین چیزی غیر ممکنه.
بابا: چرا باورت نمیشه؟ مگه چه ایرادی داره؟
- نه نه منظورم اون چیزی نیست که شما متوجه شدید من دارم میگم محاله که یه زن بتونه جادوگر ذهنی باشه. چنین چیزی غیر ممکنه.
بابا: من متوجه منظورت نمیشم.
پاتریک کمی توی سالن قدم زد و دستش رو که مشت کرده بود به پیشونیش چسبوند و گفت: بسیار خب من بهش آموزش میدم اما تضمین نمی کنم که...
مامان: که چی؟
- که بتونه ازپس آموزش های من بر بیاد.
بابا: نگران نباش دخترم خیلی با هوشه مطمئنم اینو بهت ثابت می کنه.
پاتریک روی صندلیش نشست و گفت: امید وارم و سرش رو توی یکی ازکتابایی که روی میزش باز بود فرو کرد .
بابا: پس ما دیگه میریم .
romangram.com | @romangram_com