#در_تعقیب_شیطان_پارت_112
پاتریک به نشانه ی احترام از روی صندلیش بلند شد و ما رو تا درب خروجی بدرقه کرد وقتی داشتیم از در خارج می شدم گفت: پریسا خانوم لطفا اگه کسی بهت پیشنهاد عضویت توی گروهی رو داد قبول نکن من خودم بعدا همه چیز روبرات توضیح میدم و فردا صبح ساعت 9 بیا توی زمین تمرینی شماره ی 100اونجا برنامه ی کلاسات رو بهت میدم.
با اینکه تعجب کرده بودم که چطور اسم منو میدونه گفتم: باشه خیلی ممنونم.
صبح طبق معمول با غر غر های لیلا از خواب بیدار شدم و بعد از خوردن صبحانه در سرسرای اصلی قلعه به طرف محل تمرین شماره ی 100 رفتم.
وقتی رسیدم هیچ کس اونجا نبود.کمی احساس ترس و وحشت می کرم نه به خاطر اینکه اونجا خلوت بود بلکه به خاطر جنگلی که در نزدیکی زمین تمرینی قرارداشت از بس درختاش انبوه و به هم پیوسته بود که نمی شد داخل جنگل رو دید و به نظرم داخل جنگل تاریک بود. توی همین افکار بودم که با ظاهر شدن پاتریک رو به روم نیم متر پریدم هوا.
حسابی ترسیده بودم اصلا انتظارشم نداشتم که به این صورت یه دفعه ظاهر بشه.قلبم تند می زد و دستم رو روی قلبم گذاشته بودم. می تونستم ضربان قلبم رو به طور واضح با دستام احساس کنم.
پاتریک لبخند محوی زد و گفت: چی شده؟ نکنه ترسیدی که یه دفعه ظاهر شدم؟
- دستم رو از روی قلبم برداشتم و گفتم: انتظار دیگه ای داشتید؟ یه دفعه از اسمون جلوم ظاهر شدید بعد میگید ترسیدید؟ نزدیک بود سکته کنم.
- باشه باشه معذرت می خوام ولی با من اینطوری صحبت نکن خوشم نمیاد رسمی و لفظ قلم باهام صحبت کنی. کمی عصبیم می کنه.
- باشه .
- خب بگو ببینم توی چه گروهی هستی و سطح اطلاعاتت به چه صورته؟
- من توی گروه اساسین هکسر هستم و همین چند روز پیش تونستم مجرای ویگور رو باز کنم اون موقع بود که فهمیدم یه جادوگر ذهنی هستم.
romangram.com | @romangram_com