#در_تعقیب_شیطان_پارت_104


مرد زبون باز کرد و گفت: دستور لرد ملفیسنت بود اون گفت که نباید کسی بین من و ساسان قرار بگیره. ساسان باید همه کسش رو از دست بده تا یه برده ی گوش به فرمان برام باشه. برای همین تموم خانوادت رو کشت از پدر و مادرو خواهر تا نامزدت. همه رونابود کرد.

ساسان خشکش زده بود. اون درست حدس زده بود اون فهمیده بود که صاحب اون جادوکسی نیست جز استاد خودش اونجا بود که فهمید چه اشتباه بزرگی رو مرتکب شده.اونجا بود که فهمید به شدت شکست خورده. اونجا بود که فهمید همه چیزش رو از دست داده .

مرد: حالا منو آزاد میکنی؟

ساسان انگار که چیزی نمی شنید همینطور یقه ی مرد درستش بود و خشکش زده بو انگار تازه فهمیده بود که لرد ملفیسنت یکی از جادوگر های تاریک بود. تازه فهمیده بود که اون توسط لرد تاریکی آموزش دیده بود.

مرد: می تونم برم؟ لعنتی با توام.

ساسان با چشمایی به خون نشسته به مرد نگاه کرد . مرد از دیدن چهره ی وحشتناک و سرد ساسان وحشت کرد.

مرد: می خوای چیکار کنی؟

ساسان به آرومی و سردی گفت: فکر کردی می تونی عشقم رو بکشی و زنده برگردی؟

مرد: تو گفتی اگه همه چیز رو بهت بگم میذاری برم.

- به حرف یه جادوگر تاریک گوش میدی؟ هه. من کسی هستم که لرد آشغال تاریکی آموزشش داده فکر کردی میتونی به حرفم اعتماد کنی؟ نه مرتیکه تو رو با همون جادویی که روی زندگیم اجرا کری نابود می کنم و لطف می کنم و میذارم تا خانواده ی آشغال تر از خودت به زندگی نکبتشون ادامه بدن. اما اگه دست از پا خطا کنند اونا رو هم خلاص می کنم.

ساسان دستش رو به طرف مرد گرفت و گفت: وین هکس ( vain hex ) جادو تهی کننده. با گفتن این ورد هاله ای سیاه رنگ از دست ساسان خارج شد و مرد به سرنوشت مریم دچار شد. چهره اش تیره شد و به صورت معلق بین زمین و هوا معلق شد. ساسان هم بی توجه به جسد به طرف ماشین حرکت کرد و سوارشد و به طرف جایی که نمی دونست کجاست حرکت کرد. همینطور که با سرعت رانندگی می کرد خاطراتی رو که با مریم داشت رو از نظر می گذروند و با هر خاطره قلبش بیشتر به مرز انفجار می رسید. اما نمی تونست گریه کنه نمی تونست برای عشقش زاربزنه نمی تونست چون خودش رو مقصر می دونست چون فهمیده بود که چه خریتی کرده. نمی تونست گریه کنه چون قاتل حقیقی خودش بود از خودش خشم گین بود از لرد تاریکی بیزار بود از جادو متنفر بود نمی دونست باید چیکار کنه. از بس قلبش درد می کرد نمی تونست رانندگی کنه. سریع یه گوشه ای نگه داشت و دست راستش رو روی قلبش گذاشت و با گفتن ورد آپادتیک (Apathetic ) قلبش رو آروم کرد. جادویی که قلب رو بی احساس می کنه. با این جادو تموم احساساتش رو نابود کرد. پا گذاشت روی گاز و حرکت کرد ناگهان با ظاهر شدن مردی وسط خیابون به شدت ترمز گرفت و ماشین بعد از چند دور پیچ خوردن روی آسفالت متوقف شد.


romangram.com | @romangram_com