#در_تعقیب_شیطان_پارت_103
مرد با اشاره ی دستش یه ماشین خیلی شیک و تمیز ظاهر کرد همون ماشینی بود که همیشه توی یونی سوار می شد یه بوگاتی وریون مشکی با لاستیک های پهن.
ساسان سوار ماشین شد و به طرف خونه حرکت کرد.
ساسان بعد از چند روز با مرد جادوگر رفت و تقریبا یکی از شاگرداش شد زندگی تقریبا خوبی داشت عشقش رو دوست داشت و عاشقش بود. بعد از تقریبا یک سال تونست عنوان استادی رو از مرد جادوگر بگیره.
یه روز بعد از تمرین به خونه برگشت می خواست بره پیش عشقش اما همینکه پاش به درب خونه رسید احساس عجیبی بهش دست داد. احساسی شبیه سرما انگار قدم هاش یخ زده باشند همونطور خشکش زده بود.
ساسان: احساس می کنم که یه جادوی تاریک اینجا اجرا شده. جادوی تاریک که چی بگم این حس یعنی یه جادوی ممنوعه اجرا شده. نکنه ...نکنه...
از فکری که تو ذهنش عبور کرده بود وحشت کرد سریع داخل شد و دید که جنازه ی عشقش به صورت معلق بین زمین و هوا قرار داره. با قدم های سست جلو رفت جنازه ی عشقش رو همونطور که در هوا معلق بود در آغوش کشید احساس کرد که وزن بدنش خیلی کمه خیلی خیلی خیلی کم چهره ی زیبای دختر تیره شده بود پوست سفیدش مایل به سیاه شده بود.
ساسان درست حدس زده بود. جادویی ممنوعه روی عشقش اجرا شده بود.
ساسان نمی دونست که تو اون لحظه باید چه احساسی داشته باشه. ازبس که شوک بزرگی بهش وارد شده بود. عشق زیباش حالا به یه جنازه ی بی روح و بی وزن تبدیل شده بود. دلش می خواست زار بزنه دلش می خواست گریه کنه اما یه حسی مانع می شد. یه حسی که دیوانش می کرد حس خشم... خشمگین بود. به حدی خشم گین شده بود که دستاش رو مشت کرد و ناخوناش توی گوشت دستش فرو رفت و خون جاری شد. به حدی عصبی شده بود که تموم وجودش می لرزید. ساسان صاحب اون جادو رو می شناخت صاحب اون جادو کسی نبود جز...
یه دفعه صدایی از پشت سر شنید سریع به طرف صدا برگشت. کسی رو دید که سعی می کرد به سرعت فرار کنه و از منطقه دور بشه. ساسان سریع به دنبالش دوید.
همونطور که می دوید فریاد می زد.
آشغال ، حرومزاده، کثافت، همونجا واستا تا بیام تیکه تیکت کنم. مادر به حروم. فکر کردی می تونی مریم منو بکشی و زنده فرار کنی؟ اگه جرات داری واستا لعنتی . من همه کست رو ازت می گیرم. مادر ، خواهر برادر هر کسی که بهت وابستست رو با همین جادویی که روی عشقم اجرا کردی نابود می کنم.
هر چی می دوید نمی تونست بهش برسه تا اینکه یه لحظه خون به مغزش هجوم آورد و دستش رو به طرف مردی که در حال دویدن بود گرفت و ناگهان گفت: پالزی( Palsy) . کلمه ی پالزی در انگلیسی یعنی فلج شدن فلج کردن. با گفتن این کلمه نوری به زنگ قرمز از دستاش مثل صاعقه خارج شد و به مرد خورد و مرد در جا فلج شد. و روی زمین قلت خورد . ساسان سریع خودش رو بهش رسوند و یقه ی مرد رو گرفت و بلندش کرد و تا می تونست بهش مشت و لگد زد . بعد از اینکه حسابی لت و پارش کرد گفت کی بوده؟ کی بوده که بهت دستور داد مریم رو بکشی؟ فکر کردی می تونی قسر در بری؟ فکر کردی می تونی بیای و زندگیم رو نابود کنی و زنده فرار کنی؟ بگو اگه حرف نزنی نه تنها تو بلکه تموم خاندانت و هفت جد و آبا و نسلت رو نابود می کنم. با همون جادوی لعنتی که روی زندگیم اجرا کردی.
romangram.com | @romangram_com