#در_تعقیب_شیطان_پارت_102
یه هفته از دیدن جادوگر می گذشت و ساسان هنوز شک داشت که واقعا اون مرد رو دیده یا اینکه همش توهم بوده. تنها چیزی که می تونست دلیلی بر واقعیت ماجرا باشه همون طلاها و گردنبند و لباسا بود. توی این یه هفته تصمیم گرفت که طلاها رو ببره به یه طلا فروشی و بفروشه اگه واقعی باشن پس معلومه یه خبرایی هست .
ساسان به یکی از طلا فروشیها میره و شمش های طلا رو می فروشه در کمال تعجب همه ی شمش ها واقعی بودند و ساسان با فروش اونها پول هنگفتی به دست آورد. هنوز در تعجب بود که دید مرد جادوگر داره از دور بهش نزدیک میشه.
- این دیگه از کجا پیداش شد؟ اصلا چطور منو پیدا کرد؟ چرا دنبال منه؟ از جونم چی می خواد؟
همین که مرد به ساسان رسید ساسان پرسید:
- تو کی هستی؟ از جونم چی می خوای؟ چطور پیدام می کنی؟ چرا از بین این همه آدم اومدی سراغ من؟
- آروم باش رفیق...! من بزرگ ترین جادوگر دنیا هستم. و هیچ چیز از نظرم دور نیست. و در تو استعاد خاصی برای جادوگری دیدم. تو می تونی جادوگر بزرگی بشی.
- یعنی واقعا یه جادوگری؟
- هه نگو که هنوز به من شک داری مرد...یه نگاه به پول هایی که تو جیبته بنداز اونا پول های واقعی هستن مرد. چیزی که توی این دنیا حرف اول رو میزنه پوله مگه نه؟ پس بی خیال روش به دست آوردنش. برای به دست آوردنش حتی می تونی از جادو استفاده کنی.
- آره درسته اگه فقط بتونم از این بی پولی دربیام اگه بتونم برای دختری که دوسش دارم هر چی دلش می خواد بخرم دیگه هیچ چیز مهم نیست. مهم شادی عشقمه اون با کلی امید باهام مونده و من تا حالا همش شرمندش شدم.
مرد: حالا چی می خوای تا برات آماده کنم؟
- اوممم یه ماشین آخرین مدل می خوام.
romangram.com | @romangram_com