#شما_در_دو_صدم_ثانیه_عاشق_میشوید_پارت_23


- مامان شما؟ مامان مهربون من ؟

- بهمرامم نمیدونی چه ها کرد و رفت ، پدر بیچاره و مریضم تا مهدی شکنجه شده رو دید پر پر شد ، تمام بدنش حتی زخم بزرگ و کشیده کنار گوشش . نبودی ببینی مادر بدبختم چه جوری قلبش تو دهنش میزد و دیگه هم هیچ وقت تپش قلبش خوب نشد فکر کردی چرا فرستادیمش یه جایی دور از اینجا ؟ مگه قلبش میتونه تحمل کنه ؟

- مامان چی شد که خاله ساجده رو دیدی ؟

- خدایی بود مادر منو چه به طبقه بالا خدا فقط خدا

قربون خدا برم که بالا نشسته و داره برامون چه درامی راه میندازه . قربونش برم ما رو چه جوری وصل همین یه طبقه میکنه . کو سرهنگ تا بیاد ببینه دختر ساجده چی میشه ؟ کو بیاد ببینه کی از نوه پسریش میخواد دل ببره ؟ چه جالب که خدا باز این دو تا دوست رو اسیر هم میکنه . خدا چی میکنی و نمیگی ؟ سرهنگ بیا ببین من مهدی نیستم من دلاراامم . میشه وجود خاله ساجده و کیانا رو به فال نیک گرفتو نردبون شد و به کیان رسید .

سرهنگ چه خوبه که دیگه نیستی ، دنیا زیادی از وجود ادمهایی مث شما پر شده .

- پسرم بیا یه چیزی بخور بعد براتون بگم . بیا دلارام خانم

- خب الان بگو مامان جان چه فرقی داره ؟

خود مامان هم بیشتر از این طاقت نداشت ، دوست داشت ورق بزنه تک تک خاطراتش رو تو خونه قدیمی با ساجده خانم یا شاید دایی مهدی . حرفاش رو دلش سنگینی میکرد ، یه وقتایی حرفا گرچه جانسوزن اما باید بریزی بیرون تا درونت رو بیشتر از این نسوزونه سبک شی شده با چندتا خاطره ریز و خاک خورده . منم دوست دارم این پیوند رو ، این دیدار بعد از چند ساله رو ، میگم خیلی زمان بندی خوبی داره یه چیزی تو وجودم خاله ساجده ندیده رو دوست داره ، کنجکاوم برای شناختن شاید بشه رسید به کسی که فکرم رو عجیب مشغول خودش کرده شاید بشه بیشتر درونش رو کنکاش کرد ، بهتر شناخت . من دوست دارم شناختن آدما رو میشه راحت تر باهاشون کنار اومد .


romangram.com | @romangram_com