#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_98

خودش هم نمی دانست چه چیز باعث شد جیغ کشان این حرف ها را بزند، شاید می ترسید یک مرتبه یک خون آشام چاق و بدریخت از در خانه ی آیسن داخل بیاید و اعلام وجود کند!

با خود درگیری ای پیاپی، صدای احمقانه ای که توی مغزش این حرف ها را می زد ، خاموش کرد.

آیسن با نگاهی به هر سه نفرشان گفت: فکر کنم تا فردا به یه استراحت کوچیک نیاز داشته باشین!

بلند شدند و با باز کردن در خانه ی آیسن، از خانه خارج شدند.

بیرون از خانه، عصر بود و خورشید با رنگ های جذاب آتشینش بر روی پهنه ی زیبای آسمان می درخشید. کنار هم ایستادند و به غروب خورشید خیره شدند، نسیم خنک و روح افزا، موهایشان را پشت سرشان به حرکت در آورده بود.

باید اعتراف می کرد از اینکه دوباره هر سه شان دور هم جمع بودند و همچنین هر سه هم سالم بودند، خوشحال بود.

سر برگرداند و به خواهر و برادر نگاهی انداخت، چشم های عمیق و خالی شان حاکی از این بود که در حال فکر کردن هستند، دوباره سربرگرداند و به غروب زیبای خورشید نگاه کرد.*******

فصل سی: دیدار دوباره

به محض سر بر آوردن سپیده های روشن صبح، بعد از جمع کردن وسایل نه چندان زیادشان، و خداحافظی ای گرم تر از قبل با آیسن، راهی ماجراجویی بعدی شدند. پیش به سوی کوهستان تاریک.

توی دلش خدا خدا می کرد این دفعه دیگر خون آشامی از راه نرسد! همین حال هم خیلی از برنامه عقب افتاده بودند، با اطلاعات مفیدی که آیسن در اختیارشان گذاشته بود می دانستند که تا به حال حدود یازده ماهی از شروع جست و جو شان گذشته و این می توانست یه خبر فوق العاده بد باشد!

شاید با خودتان فکر کنید تانیا یک احمق است، ولی باید بگویم که اوایل احساس می کرد در طول دو ماه می تواند گوهر ها را بدست بیاورد و حتی تا دو ماه بتواند دوباره توی قصر زیبایش باشد! ولی حالا دیگر می دانست زندگی به همین راحتی ها نیست، چون خودش این سختی ها و رنج ها را حس کرده بود.

با اطلاعات کاملی که کاترین و کریستین در اختیارش گذاشته بودند می دانست که تا به حال دو بار از دست مرگ فرار کرده. مرگ خیلی ها را به چشم خودش دیده بود اما هنوز امید به پیدا کردن دو گوهر بعدی و شکست ارباب تاریکی ها داشت، کسی که تقریبا هر شب کابوسش را می دید! البته چهره اش مشخص نبود بیشتر شبیه یک توده ی سیاه که از آن قدرت های اهریمنی ساطع می شه.

افکار در هم تنیده اش با صدای کریستین شکافته و کنار زده شد.

کریستین: نیمه های شبه! بهتره امشب یه جایی همین اطراف استراحت کنیم و فردا صبح دوباره به حرکت ادامه بدیم.

تانیا و کاترین با حرکت سر رضایتشان را اعلام کردند. بعد از پیدا کردن محل مناسبی برای استراحت، با خوراکی های ناچیزی که از بل ریتا آورده بودند، از خودشان پذیرایی هم کردند.


romangram.com | @romangram_com