#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_94

با شنیدن این حرف هر چه که توی دهانش بود به بیرون پاشیده شد و روی صورت کریستین ریخت!

کریستین با صورتی که در اثر پاشیده شدن دمنوش بنفش شده بود به تانیا گفت: ممنونم!

بی توجه به کریستین از آیسن پرسید: چطور؟

دوباره لیوان دمنوش را به سمت دهانش برد و جرعه ای را به داخل کشید، اما با شنیدن جوابی که کریستین به جای آیسن داد دو مرتبه دمنوش روی صورت کریستین پاشیده شد!

کریستین: آیسن یه سامیراست.... آی، تانیا چی کار می کنی؟ می خوای بقیشم بریزی؟

خوب می دانست سامیرا ها چه موجوداتی هستند! صفحه ی 156 کتاب موجودات پاکی می گفت که: سامیرا ها موجودات نیمه گرگ قدرتمندی هستن، البته اونا با گرگینه ها تفاوت دارن. گرگینه ها اهریمنند اما سامیرا ها موجودات مبارز پاکی هستند.

و حالا با وحشت متوجه شده بود که چند روزی در کنار یک سامیرا زندگی کرده بوده و حالا هم کنار یک سامیرا نشسته است!

با ترس به آیسن نگاه کرد که با چشمان سیاه رنگش به تانیا نگاه می کرد! آب دهانش را با سر و صدا قورت داد!

نگاهش بین کاترین و کریستین و آیسن در گردش بود.

این موضوع نسبتا وحشت آور بود!

احساس می کرد با شنیدن این دو خبر تقریبا هیجان انگیز نیاز به مقداری اکسیژن دارد! از جا بلند شد و به سمت در رفت، صدای آیسن مجبورش کرد از حرکت بایستد.

آیسن: هنوز خیلی حرفا مونده، نیازی به بلند شدن نیست...

و پس از کمی مکث اضافه کرد: شاهزاده!

با حالتی وحشیانه و متعجب به سمتش برگشت و مات به صورتش خیره شد، نگاه کاترین و کریستین هم گنگ و نامفهوم بود. هنوز چهره هایشان به صورت اصلی خود برنگشته بود، هنوز چشم ها و موهایشان طلایی رنگ بود...

با حالتی دستپاچه گفت: من؟... شاهزاده؟ به سرت زده یا خواب دیدی؟


romangram.com | @romangram_com