#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_93

مادر به سرنوشت فرزند دچار شد

در جایی دیگر آرامتا خشمگین از نابودی دو جنگ جو به پا خواست.

و جایی دیگر در محفظه ای شیشه ای دسته ای دیگر از موهای زن به بند کشیده شده، به رنگ سپید در آمد.

جانی رفت و جانی بازگشت.

با صدای تق و توق چیزی چشم هایش را باز کرد، دنیای تار و سیاه کم کم جلوی چشم هایش جان گرفت.

منظره ای آشنا از کلبه ای تاریک با وسایل قدیمی اما زیبا، کلبه ی آیسن!

چشم هایش را گرداند ، هیبتی ظریف با موهای خرمایی رنگ و بلند پشت به او روی میزی که در چند متری اش قرار داشت مشغول بود، کاترین! کاترین سالم بود!

با صدایی ضعیف صدایش زد: کاترین!

برگشت و با دیدن چشمان باز مخاطبش فریاد زد: تانیا!

****

فصل بیست و نه: اخبار عجیب

بماند که چقدر هم دیگر را فشار دادند! حالا تانیا، کاترین، کریستین و آیسن کنار هم نشسته بودند و تانیا از همه جا بی خبر با تعجب به کاترین و کریستین و آیسن نگاه می کرد، بالاخره سوالی که توی مغزش چرخ می خورد را به زبان آورد.

- ما چرا اینجاییم؟

دست برد به سمت لیوان دمنوشی که آیسن آماده کرده بود و الان روی میز مقابلش قرار داشت، آن را برداشت و به سمت لبش برد و جرعه ای را به داخل دهانش کشید.

کریستین پاسخ داد: آیسن ما رو نجات داد!


romangram.com | @romangram_com