#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_92

صورت تانیا هنوز سفید بود اما... نفس می کشید، اگر چه بریده بریده اما نفس می کشید، او به طرز معجزه آسایی دوباره زنده شده بود!

سر برگرداند تا به آیسن خبر زنده ماندن تانیا و کاترین را برساند اما به جای آیسن موجودی با هیبتی وحشتناک با خون آشام مبارزه می کرد! آن موجود یک سامیرا بود.

سامیرا موجودی بود عظیم، یک موجود نیمه گرگ، آن ها نوعی از گرگینه ها نبودند، گرگینه ها اهریمنند ولی سامیرا ها موجودات پاکی هستند و از آن ها در دوران باستان به عنوان موجودات مبارز یاد شده.

درست است که سامیرا ها موجودات پاکی و سپیدی ها بودند ولی در این موقعیت از دیدن یک سامیرا در چند متری اش بسیار وحشت زده شد! خصوصا اینکه ذهنش به او می گفت آیسن هم یکی از سامیرا هاست!

خون آشام با تغذیه از خون کاترین و تانیا بسیار قدرتمند تر شده بود و حالا قدرتش با آیسنی که ضعیف شده بود برابری می کرد.

به دور و اطراف نگاهی انداخت و یک مرتبه هر دو چشمش روی گردن آویز قفل شد.

" تازه فهمیدم اگر این گردن آویز به گردن اهریمنی آویخته بشه، نابود می شه!"

صدای خشک و سرد تانیا درون تمام مغزش پیچید.

درست است! گردن آویز کلید معماست!

سریع به گردن آویز چنگ زد و آن را برداشت. با سرعت به سمت خون آشام دوید.

با کمی تقلا به او رسید و دستانش را از زیر دستان خون آشام که دور گردن سامیرا حلقه شده بود رد کرد و گردن آویز مثل نفرینی سمی دور گردنش آویخته شد.

مادر، مثل دخترک خون آشامش اول با ترس به کریستین نگاه کرد و لحظه ای بعد جیغ های گوش خراشش بود که توی محوطه می پیچید.

دستش را به سمت گردن آویز برد و سعی کرد تا گردن آویز را از گردنش خارج کد، اما نه تنها نجات پیدا نکرد بلکه مثل دخترش شروع به فرو پاشی کرد.

همین طور خاکستر بود که روی زمین می ریخت، و لحظه ی بعد خاکستر ها ناپدید شدند اما یک مرتبه صدایی شنیده شد که خشمگین فریاد زد: آرامتا!

به محض شنیدن این فریاد، حسی مثل غوطه ور شدن میان شن ها به کریستین دست داد و لحظه ای بعد برخورد با زمین و لحظه ای بعد دیگر هیچ چیزی حس نمی شد.


romangram.com | @romangram_com